محمد جعفری
«همنشین شاگرد جلاد اوین»
گزارشی از: خواهر مجاهد مهناز بزازی
https://bit.ly/2jdeegV
در پی شکست توطئه های سیاسی- تبلیغاتی و جنایات نظامی – تروریستی رژیم آخوندی برای انهدام مجاهدین و تنها جایگزین دموکراتیک، که به تمام سوز شدن شماری از مهره های ذخیرة وزارت اطلاعات منجرشد، و به دنبال شکست آخوند روحانی که حتی در حد راه انداختن دود و دم تبلیغاتی و توهم اصلاح و میانهروی از درون رژیم مشابه دوران خاتمی توفیق نیافت، وزارت اطلاعات به دستور بیت ولایت، با یک فرار به جلو به خودزنی دیگری دست زد و شماری دیگر از مأموران نفوذی و پوششی خود در خارجه با ژست اپوزیسیون را به نحو فضاحت باری تمام سوز کرد. تا بهزعم خود حفرة این شکستها را از طریق دیگر پرکند.
این تقلای مذبوحانه از یکسو با تلاش برای درهم شکستن مرز سرخ بین رژیم و ضد رژیم و با ریختن قبح رابطه با بدنامترین مزدوران و جانیان صادراتی رژیم به خارجه انجام میگیرد که با مصاحبه یک مأمور نفوذی به نام محمد جعفری (تحت عنوان همنشین بهار) با شاگرد جلاد اوین سعید شاهسوندی آغازشده؛ با این دستاویز که پاسداری از حق دفاع در برابر اتهامات و حرف و حدیثها که گویا بهناحق در مورد این جانی مزدور مطرح است، چنین اقتضا میکند!
این تقلای مذبوحانه از یکسو با تلاش برای درهم شکستن مرز سرخ بین رژیم و ضد رژیم و با ریختن قبح رابطه با بدنامترین مزدوران و جانیان صادراتی رژیم به خارجه انجام میگیرد که با مصاحبه یک مأمور نفوذی به نام محمد جعفری (تحت عنوان همنشین بهار) با شاگرد جلاد اوین سعید شاهسوندی آغازشده؛ با این دستاویز که پاسداری از حق دفاع در برابر اتهامات و حرف و حدیثها که گویا بهناحق در مورد این جانی مزدور مطرح است، چنین اقتضا میکند!
یک نمونه عبرت انگیز
از سوی دیگر، شاهد رونمایی از هویت واقعی یک مأمور نفوذی دیگر گشتاپوی آخوندی به نام جهانشاهی هستیم که با کندن برچسب«مخالف جدی رژیم» از روی خود و تخته کردن «دکان آلترناتیو» فرمایشی، از طریق بیعت رسمی با رژیم ولایت فقیه و تعیین تاریخ برای بازگشت به ایران ؛ به شرح زیر به اطلاع عموم رسانده است:
«اینک ۱۴ ماه است که من آشتی ملی را روی کشورم گذاشته ام. دراین مدت تحولات اساسی درایران و منطقه صورت گرفته وشاهد بودیم رئیس جمهور جدید ایران آقای روحانی بارها به آشتی ملی تأکید کرده که مورد تأیید بسیاری ازشخصیت های جمهوری اسلامی هم بوده است . برای من روشن است که هیچ مسیر دیگری جز تعقیب آشتی ملی ازطریق بازسازی اقتصادی کشور موجود نیست و ما اهداف خودمان را از هیچ مسیر دیگری دنبال نخواهیم نمود….باتوجه به فجایع زیادی که درخاورمیانه صورت گرفته با توجه به برنامه اعلام شده خود میخواهم بصورت علنی اعلام کنم که تغییر ویا براندازی نظام جمهوری اسلامی توسط هرگروه سیاسی ویا فردی با دردست داشتن این تجربه که عواقب آن جنگ داخلی وتجزیه کشور خواهد بود امری کمتر از خیانت نخواهد بود.درمورد اوضاع خودم و ارتباط بامسولین داخل کشور :دراین ۱۴ ماه گذشته درامتداد مختلف با مسولین و شخصیت های مختلف حاکمیت بوده ایم …من قصد دارم که حد اکثر تابهار ۲۰۱۵ به کشورم باز گردم ولی قصد من به هیچ عنوان احیانا تصور نگردد که هدف تحت فشارقراردادن و یا صدمه زدن به دولت جدید باشد….امروز میخواهم به صورت علنی اعلام کنم درهفته های آینده با توجه به تعهدات طبیعی ام که زاییده این شرایط جدید ا ست درنظر دارم تمام فعالیت هایم را درچارچوب قوانین کشورمان قرار دهم مانند هرشهروندی درقبال کشورش».( امیر حسین جهانشاهی در مصاحبه با تلویزیون خودش به نام ”رها“-۲۱ نوامبر۲۰۱۴)
روزنامه فرانسوی فیگارو ۸فوریه۲۰۱۴(۱۹بهمن۹۲) درمصاحبه ای با این شخص نوشت:
« جهانشاهی در مارس ۲۰۱۰ در پاریس و لندن، ”موج سبز“جنبش حمایت از اپوزیسیون ایران را راه اندازی می کند. امروز او برای آشتی ملی در کشورش تلاش می کند». در همین مصاحبه جهانشاهی میگوید: « من برای انتخاب روحانی شبکه ها و نیز تلویزیون ماهواره ای فارسی زبان خود به نام ”رها“ که در سال ۲۰۱۲ در لندن تأسیس کرده بودم، را فعال کردم. من تمام تلاشم را به کار خواهم گرفت تا آن دسته از مسئولان رژیم که می خواهند کشور را نجات دهند، موفق شوند…».
تلویزیون ”رها“ که اکنون صاحبش نقاب از چهره بر میدارد همان کانالی است که تواب تشنه به خون (ایرج مصداقی) را در ۱۵ مرداد ۹۳ برای لجن پراکنی علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران به کار گرفت تا به گفته صاحبش: آن دسته از مسئولان رژیم که میخواهند کشور را نجات دهند، موفق شوند!
از طرف دیگر جهانشاهی همان کسی است که بعد از قیام ۸۸ در صدد بود با پاسدار مدحی که بعداً لو رفت نفوذی رژیم بوده است به براندازی قهرآمیز رژیم ولایت فقیه مبادرت کند.
در همان زمان، سایت پاسدار رضایی در بارة طرح وزارت اطلاعات و موضوع نفوذ پاسدار مدحی به «درون اپوزیسیون» نوشت: گروههای اپوزیسیون «چگونه میتوانند نفوذیها را در میان خود شناساسی کنند؟ هیچراهی ندارند چرا که اولین اصل در نفوذ، همرنگ شدن کامل عوامل نفوذی با محیط نفوذ است. ظاهر عوامل نفوذی از ضد انقلابترین ضد انقلابها نیز ضد انقلابی تر است! باور نمیکنید؟ چند ماه دیگر صبر کنید تا گازهای اشکآور دیگری در… و … منفجر شود». (سایت تابناک ۲۲خرداد۱۳۹۰)
در همانروز، آخوند مصلحی وزیر وقت جاسوسی و ترور اطلاعات آخوندی طی مصاحبهای در باره موضوع نفوذ پاسدار مدحی «در پاسخ به سؤال دیگری مبنی بر اینکه آیا موارد دیگری از نفوذ دستگاه اطلاعاتی کشورمان در سیستمهای اطلاعاتی و اپوزیسیون وجود، دارد خاطرنشان کرد: قرار نیست الآن اعلام شود». (سایت جوان آنلاین رژیم ۲۲خرداد۱۳۹۰)
اظهارات جهانشاهی در فیگارو در خرداد ۸۹ نمونه عبرت انگیزی از همان عملکرد ”خودکار سبز خامنه ای“ (پیام مسعود رجوی- ۲۲ بهمن ۱۳۸۸) است. به سوال و جوابهای زیر در فیگارو ۱۴ ژوئن ۲۰۱۰ (۲۴ خرداد ۱۳۸۹) توجه کنید:
فیگارو : شما زندگی راحت خود به عنوان یک تاجر را ترک کردید و خود را وارد یک مبارزه سیاسی پرمخاطره کردید. چرا؟
جهانشاهی: در زندگی هر فرد لحظاتی هستند که وظایف مبرم راه زندگی را تعیین میکنند. احمدی نژاد نه تنها دشمن آزادی برای مردم من است، بلکه او کشور من را بسوی یک جنگ منطقهای که عواقب جهانی خواهد داشت میبرد. ما هم اکنون در یکی از این لحظات هستیم که فرد باید راحتی شخصی خود را فراموش کند و خودش را بر روی وظایفش متمرکز بکند. من در تاریخ ۱۹ مارس اعلام کردم که من این وظیفه را به عهده خواهم گرفت که مردم ایران را بسوی آزادی رهنمون بشوم. من این مبارزه را تا روز پیروزیمان علیه توتالیتاریسم اسلامی رها نخواهم کرد.
فیگارو: شما گفته اید هنگام آن فرا رسیده است که ایرانیان دیکتاتوری حاکم بر این کشور را با توسل به زور سرنگون کنند. شما چطور در نظر دارید این کار را انجام بدهید؟
جهانشاهی: در گذشته برخی از ایرانیان، در برابر رژیمی که مردم من را سرکوب میکند، راهبرد نافرمانی مدنی را توصیه کرده بودند. به همه اینگونه افراد پاسخ من این است : اولا، ما در کشورمان فردی همانند گاندی نداریم. ثانیا، دیکتاتوری احمدینژاد ضعفهایی که امپراتوری انگلستان در آن دوران داشت را ندارد. ایرانیان هر روز با دستگیریها، اعدامهای خودسرانه، تجاوزات در زندانها و کشتارها در خیابانها مواجه هستند. به چه حقی من میتوانم از آنها بخواهم که واکنشی نشان ندهند و منتظر بمانند که این رژیم مانند یک میوه رسیده خودش بیفتد. وظیفه یک مسئول سیاسی این است که حقیقت را به مردمش بگوید. انقلابی که از ۱۲ ژوئن ۲۰۰۹ آغاز شده است یک «انقلاب مخملی» نخواهد بود. ما یک راه طولانی را در پیش داریم که فداکاریهای بزرگی را ایجاب خواهد کرد. ولی ما به پیروزی خواهیم رسید و با توسل به زور برقراری یک دولت قانون که حقمان است را محقق خواهیم کرد. زور چیست ؟ در مبارزه ما برای آزادی، ما علیه رژیم همان از وسایلی استفاده خواهیم کرد که او بر علیه ما بکار ببرد.
فیگارو: آیا شما فکر میکنید این احتمال وجود دارد که سپاه پاسداران اردوی خود را تغییر داده و به شما بپیوندد؟
جهانشاهی: پس از فراخوان من در تاریخ ۱۹ مارس، شخصیتهای زیادی که در حول و حوش رژیم و در بالاترین سطوح در داخل رژیم هستند با ما تماس گرفتهاند. بسیاری از آنها با من همنظر هستند و معتقدند که احمدی نژاد کشور را بسوی یک فاجعه خواهد برد. به نظر من بروز یک جنگ در کمتر از ۱۸ ماه کاملا محتمل است. در حال حاضر سران کنونی رژیم به ۲ گروه تقسیم شدهاند : گروه اول که کنترل سپاه پاسداران انقلاب را در دست دارد تا آخر سیاست افراطگرایانه احمدی نژاد را دنبال خواهد کرد. گروه دوم که از اکثریت برخوردار است آمادگی دارد که در موقع مناسب و در زمانی که ما به عنوان یک آلترناتیو معتبر و مشروع جا افتاده باشیم به اردوی مردم بپیوندد.
در این نمونه عبرت انگیز، عملکرد و سبک کار یک مأمور به اصطلاح مخالف و مدافع تغییر رژیم (جهانشاهی) به وضوح پیداست. یک روز ”سبز“ می شود، یک روز خواهان براندازی قهرآمیز رژیم، و سرانجام در تنگنای نظام اعلام می کند که «تغییر ویا براندازی نظام جمهوری اسلامی توسط هرگروه سیاسی … امری کمتر از خیانت نخواهد بود».
در همین سبککار وزارتی ، به مصداق، آب، گودال را پیدا میکند، با کانال تلویزیونی که وزارت اطلاعات برایش راه انداخته، مصاحبههای مفصلی هم با مصداق ”مخالف جدی رژیم“ و ”منتقد مجاهدین“، از قبیل همان ”تواب تشنه به خون“ انجام می شود تا هرچه ”دل تنگ“ وزارت میخواهد، علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران بگویند. اما بیچاره ولی فقیه شاخ شکسته و رئیس جمهور به گل نشسته و گشتاپوی بدنام، که با این فرار به جلوی ابلهانه، بهجای ریختن قبح بازگشت به ایران آخوند زده، جز انزوا و استیصال خود و سوزاندن مهره و ابزار صنعت مخالف بازی و آلترناتیو سازی مجازی، نصیبی نمی برند و برای خود تنها شکست و رسوایی مضاعف رقم می زنند.
«اینک ۱۴ ماه است که من آشتی ملی را روی کشورم گذاشته ام. دراین مدت تحولات اساسی درایران و منطقه صورت گرفته وشاهد بودیم رئیس جمهور جدید ایران آقای روحانی بارها به آشتی ملی تأکید کرده که مورد تأیید بسیاری ازشخصیت های جمهوری اسلامی هم بوده است . برای من روشن است که هیچ مسیر دیگری جز تعقیب آشتی ملی ازطریق بازسازی اقتصادی کشور موجود نیست و ما اهداف خودمان را از هیچ مسیر دیگری دنبال نخواهیم نمود….باتوجه به فجایع زیادی که درخاورمیانه صورت گرفته با توجه به برنامه اعلام شده خود میخواهم بصورت علنی اعلام کنم که تغییر ویا براندازی نظام جمهوری اسلامی توسط هرگروه سیاسی ویا فردی با دردست داشتن این تجربه که عواقب آن جنگ داخلی وتجزیه کشور خواهد بود امری کمتر از خیانت نخواهد بود.درمورد اوضاع خودم و ارتباط بامسولین داخل کشور :دراین ۱۴ ماه گذشته درامتداد مختلف با مسولین و شخصیت های مختلف حاکمیت بوده ایم …من قصد دارم که حد اکثر تابهار ۲۰۱۵ به کشورم باز گردم ولی قصد من به هیچ عنوان احیانا تصور نگردد که هدف تحت فشارقراردادن و یا صدمه زدن به دولت جدید باشد….امروز میخواهم به صورت علنی اعلام کنم درهفته های آینده با توجه به تعهدات طبیعی ام که زاییده این شرایط جدید ا ست درنظر دارم تمام فعالیت هایم را درچارچوب قوانین کشورمان قرار دهم مانند هرشهروندی درقبال کشورش».( امیر حسین جهانشاهی در مصاحبه با تلویزیون خودش به نام ”رها“-۲۱ نوامبر۲۰۱۴)
روزنامه فرانسوی فیگارو ۸فوریه۲۰۱۴(۱۹بهمن۹۲) درمصاحبه ای با این شخص نوشت:
« جهانشاهی در مارس ۲۰۱۰ در پاریس و لندن، ”موج سبز“جنبش حمایت از اپوزیسیون ایران را راه اندازی می کند. امروز او برای آشتی ملی در کشورش تلاش می کند». در همین مصاحبه جهانشاهی میگوید: « من برای انتخاب روحانی شبکه ها و نیز تلویزیون ماهواره ای فارسی زبان خود به نام ”رها“ که در سال ۲۰۱۲ در لندن تأسیس کرده بودم، را فعال کردم. من تمام تلاشم را به کار خواهم گرفت تا آن دسته از مسئولان رژیم که می خواهند کشور را نجات دهند، موفق شوند…».
تلویزیون ”رها“ که اکنون صاحبش نقاب از چهره بر میدارد همان کانالی است که تواب تشنه به خون (ایرج مصداقی) را در ۱۵ مرداد ۹۳ برای لجن پراکنی علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران به کار گرفت تا به گفته صاحبش: آن دسته از مسئولان رژیم که میخواهند کشور را نجات دهند، موفق شوند!
از طرف دیگر جهانشاهی همان کسی است که بعد از قیام ۸۸ در صدد بود با پاسدار مدحی که بعداً لو رفت نفوذی رژیم بوده است به براندازی قهرآمیز رژیم ولایت فقیه مبادرت کند.
در همان زمان، سایت پاسدار رضایی در بارة طرح وزارت اطلاعات و موضوع نفوذ پاسدار مدحی به «درون اپوزیسیون» نوشت: گروههای اپوزیسیون «چگونه میتوانند نفوذیها را در میان خود شناساسی کنند؟ هیچراهی ندارند چرا که اولین اصل در نفوذ، همرنگ شدن کامل عوامل نفوذی با محیط نفوذ است. ظاهر عوامل نفوذی از ضد انقلابترین ضد انقلابها نیز ضد انقلابی تر است! باور نمیکنید؟ چند ماه دیگر صبر کنید تا گازهای اشکآور دیگری در… و … منفجر شود». (سایت تابناک ۲۲خرداد۱۳۹۰)
در همانروز، آخوند مصلحی وزیر وقت جاسوسی و ترور اطلاعات آخوندی طی مصاحبهای در باره موضوع نفوذ پاسدار مدحی «در پاسخ به سؤال دیگری مبنی بر اینکه آیا موارد دیگری از نفوذ دستگاه اطلاعاتی کشورمان در سیستمهای اطلاعاتی و اپوزیسیون وجود، دارد خاطرنشان کرد: قرار نیست الآن اعلام شود». (سایت جوان آنلاین رژیم ۲۲خرداد۱۳۹۰)
اظهارات جهانشاهی در فیگارو در خرداد ۸۹ نمونه عبرت انگیزی از همان عملکرد ”خودکار سبز خامنه ای“ (پیام مسعود رجوی- ۲۲ بهمن ۱۳۸۸) است. به سوال و جوابهای زیر در فیگارو ۱۴ ژوئن ۲۰۱۰ (۲۴ خرداد ۱۳۸۹) توجه کنید:
فیگارو : شما زندگی راحت خود به عنوان یک تاجر را ترک کردید و خود را وارد یک مبارزه سیاسی پرمخاطره کردید. چرا؟
جهانشاهی: در زندگی هر فرد لحظاتی هستند که وظایف مبرم راه زندگی را تعیین میکنند. احمدی نژاد نه تنها دشمن آزادی برای مردم من است، بلکه او کشور من را بسوی یک جنگ منطقهای که عواقب جهانی خواهد داشت میبرد. ما هم اکنون در یکی از این لحظات هستیم که فرد باید راحتی شخصی خود را فراموش کند و خودش را بر روی وظایفش متمرکز بکند. من در تاریخ ۱۹ مارس اعلام کردم که من این وظیفه را به عهده خواهم گرفت که مردم ایران را بسوی آزادی رهنمون بشوم. من این مبارزه را تا روز پیروزیمان علیه توتالیتاریسم اسلامی رها نخواهم کرد.
فیگارو: شما گفته اید هنگام آن فرا رسیده است که ایرانیان دیکتاتوری حاکم بر این کشور را با توسل به زور سرنگون کنند. شما چطور در نظر دارید این کار را انجام بدهید؟
جهانشاهی: در گذشته برخی از ایرانیان، در برابر رژیمی که مردم من را سرکوب میکند، راهبرد نافرمانی مدنی را توصیه کرده بودند. به همه اینگونه افراد پاسخ من این است : اولا، ما در کشورمان فردی همانند گاندی نداریم. ثانیا، دیکتاتوری احمدینژاد ضعفهایی که امپراتوری انگلستان در آن دوران داشت را ندارد. ایرانیان هر روز با دستگیریها، اعدامهای خودسرانه، تجاوزات در زندانها و کشتارها در خیابانها مواجه هستند. به چه حقی من میتوانم از آنها بخواهم که واکنشی نشان ندهند و منتظر بمانند که این رژیم مانند یک میوه رسیده خودش بیفتد. وظیفه یک مسئول سیاسی این است که حقیقت را به مردمش بگوید. انقلابی که از ۱۲ ژوئن ۲۰۰۹ آغاز شده است یک «انقلاب مخملی» نخواهد بود. ما یک راه طولانی را در پیش داریم که فداکاریهای بزرگی را ایجاب خواهد کرد. ولی ما به پیروزی خواهیم رسید و با توسل به زور برقراری یک دولت قانون که حقمان است را محقق خواهیم کرد. زور چیست ؟ در مبارزه ما برای آزادی، ما علیه رژیم همان از وسایلی استفاده خواهیم کرد که او بر علیه ما بکار ببرد.
فیگارو: آیا شما فکر میکنید این احتمال وجود دارد که سپاه پاسداران اردوی خود را تغییر داده و به شما بپیوندد؟
جهانشاهی: پس از فراخوان من در تاریخ ۱۹ مارس، شخصیتهای زیادی که در حول و حوش رژیم و در بالاترین سطوح در داخل رژیم هستند با ما تماس گرفتهاند. بسیاری از آنها با من همنظر هستند و معتقدند که احمدی نژاد کشور را بسوی یک فاجعه خواهد برد. به نظر من بروز یک جنگ در کمتر از ۱۸ ماه کاملا محتمل است. در حال حاضر سران کنونی رژیم به ۲ گروه تقسیم شدهاند : گروه اول که کنترل سپاه پاسداران انقلاب را در دست دارد تا آخر سیاست افراطگرایانه احمدی نژاد را دنبال خواهد کرد. گروه دوم که از اکثریت برخوردار است آمادگی دارد که در موقع مناسب و در زمانی که ما به عنوان یک آلترناتیو معتبر و مشروع جا افتاده باشیم به اردوی مردم بپیوندد.
در این نمونه عبرت انگیز، عملکرد و سبک کار یک مأمور به اصطلاح مخالف و مدافع تغییر رژیم (جهانشاهی) به وضوح پیداست. یک روز ”سبز“ می شود، یک روز خواهان براندازی قهرآمیز رژیم، و سرانجام در تنگنای نظام اعلام می کند که «تغییر ویا براندازی نظام جمهوری اسلامی توسط هرگروه سیاسی … امری کمتر از خیانت نخواهد بود».
در همین سبککار وزارتی ، به مصداق، آب، گودال را پیدا میکند، با کانال تلویزیونی که وزارت اطلاعات برایش راه انداخته، مصاحبههای مفصلی هم با مصداق ”مخالف جدی رژیم“ و ”منتقد مجاهدین“، از قبیل همان ”تواب تشنه به خون“ انجام می شود تا هرچه ”دل تنگ“ وزارت میخواهد، علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران بگویند. اما بیچاره ولی فقیه شاخ شکسته و رئیس جمهور به گل نشسته و گشتاپوی بدنام، که با این فرار به جلوی ابلهانه، بهجای ریختن قبح بازگشت به ایران آخوند زده، جز انزوا و استیصال خود و سوزاندن مهره و ابزار صنعت مخالف بازی و آلترناتیو سازی مجازی، نصیبی نمی برند و برای خود تنها شکست و رسوایی مضاعف رقم می زنند.
«همنشین شاگرد جلاد» کیست؟
محمد جعفری در آبان سال ۶۷ (چند ماه بعد از عملیات فروغ جاویدان) به ارتش آزادیبخش پیوست و در آبان سال ۷۱ اخراج گردید. از همان فردای ورود به ارتش آزادیبخش، ما با یک دافعة نسبتاً شدید در مورد او در میان رزمآوران ارتش مواجه بودیم که کار سازماندهی او را بهطورجدی مشکل می کرد چون اغلب یکانها حاضر به پذیرفتن او در سازمان رزم خود نبودند. به خاطر ژستهای بیمحتوا و حرفهای بیسر و تهای که در نشستهای عمومی برای خودنمایی می زد، کسانی که نام خانوادگی او را نمی دانستند او را ”محمد گوادلوپ!“ میخواندند و به همین نام در مورد او یادداشتهای اعتراضی می دادند. علتش استنادات مکرر و بیقافیه او در هر نشستی به کنفرانس گوادلوپ بود که به نظر می رسد حالا آن را با سقراط جایگزین کرده است!
واقعیت این بود که این شخص سنخیتی با مبارزه و ارزشهای انقلابی و انسانی نداشت. به همین خاطر در همین مدت نسبتاً کوتاه حضورش در ارتش آزادیبخش بارها از او خواسته شدکه به دنبال زندگی مطلوبش برود ولی او سودا و مأموریتی دیگر داشت که در آن زمان برای ارتش آزادیبخش مکشوف و اثبات نشده بود.
چندین بار که با او از اخراج صحبت شد ملتمسانه درخواست میکرد که هنوز بماند.
به این ترتیب، در آن دوره با صرف انرژی و بردباری زیاد از جانب مسئولان و سایر مجاهدان و رزمندگان در ارتش آزادیبخش حضورش تحمل شد. سرانجام بعد از چند بار اتمام حجت و نقض عهد مجدد از جانب نامبرده، او را به نشست هفتگی ستاد روابط خارجی فراخواندند و برای آخرین بار، مواضع و عملکردهای او در مناسبات ارتش آزادیبخش را مبنی بر: «دفاع مستمر از رژیم ضد بشری خمینی، کوچک کردن جرائم و حتی تا مرز تعریف پیش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شکنجه گران» و «تلاش مستمر برای پراکندن روحیه یأس، تبلیغ ثبات رژیم و ترویج بریدگی» به او خاطرنشان کردند.
نتیجه گیری جمع در این نشست، به اتفاق آرا، این بود که وضعیت او به خاطر «تلاش مستمر برای کسب اطلاعات» فراتر از بریدگی و اخراج، یک وضعیت مشکوک و نفوذی است. صورتجلسه این نشست به تاریخ اول آبان ۱۳۷۱ توسط تمامی حاضرین و شخص محمد جعفری امضا شده است:
واقعیت این بود که این شخص سنخیتی با مبارزه و ارزشهای انقلابی و انسانی نداشت. به همین خاطر در همین مدت نسبتاً کوتاه حضورش در ارتش آزادیبخش بارها از او خواسته شدکه به دنبال زندگی مطلوبش برود ولی او سودا و مأموریتی دیگر داشت که در آن زمان برای ارتش آزادیبخش مکشوف و اثبات نشده بود.
چندین بار که با او از اخراج صحبت شد ملتمسانه درخواست میکرد که هنوز بماند.
به این ترتیب، در آن دوره با صرف انرژی و بردباری زیاد از جانب مسئولان و سایر مجاهدان و رزمندگان در ارتش آزادیبخش حضورش تحمل شد. سرانجام بعد از چند بار اتمام حجت و نقض عهد مجدد از جانب نامبرده، او را به نشست هفتگی ستاد روابط خارجی فراخواندند و برای آخرین بار، مواضع و عملکردهای او در مناسبات ارتش آزادیبخش را مبنی بر: «دفاع مستمر از رژیم ضد بشری خمینی، کوچک کردن جرائم و حتی تا مرز تعریف پیش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شکنجه گران» و «تلاش مستمر برای پراکندن روحیه یأس، تبلیغ ثبات رژیم و ترویج بریدگی» به او خاطرنشان کردند.
نتیجه گیری جمع در این نشست، به اتفاق آرا، این بود که وضعیت او به خاطر «تلاش مستمر برای کسب اطلاعات» فراتر از بریدگی و اخراج، یک وضعیت مشکوک و نفوذی است. صورتجلسه این نشست به تاریخ اول آبان ۱۳۷۱ توسط تمامی حاضرین و شخص محمد جعفری امضا شده است:
صورتجلسه نشست هفتگی تشکیلاتی ستاد روابط
جمعه ۷۱/۸/۱
موضوع: تعیین تکلیف محمد جعفری
به دنبال گزارشهای کتبی و شفاهی که از تعداد زیادی از افراد ستاد روابط و همچنین افرادی از بخشها و یگانهای دیگر ارتش آزادیبخش درباره برخوردهای ضد تشکیلاتی نافی ارزشهای مجاهدین و به نفع خمینی به تعداد زیاد به مسئولین ستاد روابط رسیده بود طبق معمول در نشست هفتگی از افراد ستاد خواسته شد که اگر نکاتی دارند در دراینباره برای روشن شدن وضعیت محمد جعفری بیان کنند که تمامی افراد در این رابطه ضمن ارائه فاکتهایی بدون استثناء نه تنها او را شایسته مناسبات مجاهدین و ارتش آزادیبخش ندانستند بلکه به دلایلی که در زیر خواهد آمد وضعیت او را در حدی که در یک دادگاه ذیصلاح محاکمه شود قلمداد کردند. خلاصه آنچهکه جمع در رابطه با آن بهیقین رسید در مورد کارکرد و ماهیت محمد جعفری به شرح زیر است:
۱٫دفاع مستمر از رژیم ضد بشری خمینی، کوچک کردن جرائم او و حتی تا مرز تعریف پیش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شکنجه گران .
۲٫تلاش مستمر برای پراکندن روحیه یأس، تبلیغ ثبات رژیم و ترویج بریدگی
۳٫ضدیت حرفی و عملی مستمر با مناسبات و ضوابط و ارزشهای تشکیلاتی
۴٫زدن مستمر محفل با عناصری که بریدهاند و در مناسبات منتظر تعیین تکلیف در خارج مناسبات ستاد می باشند .
۵٫تلاش مستمر برای کسب اطلاعات
کلیه افراد ستاد روابط خارجی که در این نشست برای بررسی وضعیت محمد جعفری شرکت کرده بودند بدون استثناء با بلند کردن دست ۵ماده فوق را تأیید کردند. هیچ رأی مخالف و یا حتی ممتنع وجود نداشت و در مقابل سوال مشخص نسبت به وجود رأی ممتنع یا مخالف همگی پاسخ منفی دادند (رد کردند) .
بنابراین وضعیت محمد جعفری در رابطه محورهای ۵گانه فوق باید تعیین و مشخص شود .
طبیعی است با توجه به ماهیت ۵ محور فوق، مسئله فراتر از اخراج از مناسبات که تمامی جمع آن را حداقل می دانستند می باشد.
در این جلسه من حضور داشتم و تمامی مطالب بالا با حضور من انجام شد و تأیید می کنم که مطالب فوق در جمع جریان پیدا کرد. ۷۱/۸/۱
محمد جعفری
۱٫دفاع مستمر از رژیم ضد بشری خمینی، کوچک کردن جرائم او و حتی تا مرز تعریف پیش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شکنجه گران .
۲٫تلاش مستمر برای پراکندن روحیه یأس، تبلیغ ثبات رژیم و ترویج بریدگی
۳٫ضدیت حرفی و عملی مستمر با مناسبات و ضوابط و ارزشهای تشکیلاتی
۴٫زدن مستمر محفل با عناصری که بریدهاند و در مناسبات منتظر تعیین تکلیف در خارج مناسبات ستاد می باشند .
۵٫تلاش مستمر برای کسب اطلاعات
کلیه افراد ستاد روابط خارجی که در این نشست برای بررسی وضعیت محمد جعفری شرکت کرده بودند بدون استثناء با بلند کردن دست ۵ماده فوق را تأیید کردند. هیچ رأی مخالف و یا حتی ممتنع وجود نداشت و در مقابل سوال مشخص نسبت به وجود رأی ممتنع یا مخالف همگی پاسخ منفی دادند (رد کردند) .
بنابراین وضعیت محمد جعفری در رابطه محورهای ۵گانه فوق باید تعیین و مشخص شود .
طبیعی است با توجه به ماهیت ۵ محور فوق، مسئله فراتر از اخراج از مناسبات که تمامی جمع آن را حداقل می دانستند می باشد.
در این جلسه من حضور داشتم و تمامی مطالب بالا با حضور من انجام شد و تأیید می کنم که مطالب فوق در جمع جریان پیدا کرد. ۷۱/۸/۱
محمد جعفری
در پایان همین نشست، محمد جعفری به طور جداگانه تأیید و امضا می کند که ”برخی“فاکتهایی که دربارة او گفتهاند درست است.
به فاصله چند روز بعداز این نشست، در منتهای تعجب همه حاضران و کسانی که این فرد را مشکوک می دانستند، مطلع شدیم که به دستور رهبر مقاومت، بهرغم همه خیانتها و جفاکاریهایش، با هزینه و امکانات مجاهدین و در کمال لطف و محبت به اروپا فرستاده شده است تا به دنبال زندگی مطلوب خود برود.
مزدور اخراجی در نامه خداحافظی زیر به تاریخ ۵ آبان ۷۱ خطاب به همسر سابق در منتهای فریبکاری و دروغگویی، چنین جلوه میدهد که گوییا برای یک ماموریت سازمانی به سوئد میرود!
مزدور اخراجی در نامه خداحافظی زیر به تاریخ ۵ آبان ۷۱ خطاب به همسر سابق در منتهای فریبکاری و دروغگویی، چنین جلوه میدهد که گوییا برای یک ماموریت سازمانی به سوئد میرود!
یک اطلاعیه روشنگر
۲۲ سال بعد از اخراج و اعزام به اروپا و همه عملکردهای شکبرانگیز و مزورانه محمد جعفری، اطلاعیه روشنگر خانم همدم امامی و آقای سیامک سعیدپور (سایت آفتابکاران در ۱۴ آبان ۹۳) را که قبل از طرد او از خانواده سعیدپور، سالها با این شخص در روابط تنگاتنگ خویشاوندی بوده اند، منتشر کرده است.
برای اطلاع هموطنان باید خاطرنشان کنم که خانم امامی مادرزن و آقای سعیدپور برادرزن سابق این فرد بودهاند. خویشاوندی آنها با این شخص مربوط به زمانیست که خواهر مجاهد فروزان سعیدپور محمد جعفری را طلاق نداده بود. خانم امامی که مجاهدین او را ” مادر همدم“ می نامند مادر مجاهدان شهید ساسان و سعید سعیدپور است و سیامک هم برادر آنها است.
اطلاعیه مادر همدم و سیامک برای دست اندرکاران ضداطلاعات در ارتش آزادیبخش اهمیت ویژه ای دارد زیرا پرده از رازهایی بر میدارد که برای ما مدتها مبهم و ناشناخته بود. این اطلاعیه با فاکتهای دقیق، بخصوص فرارهای مورد ادعای محمد جعفری، جای تردید در مأموریت او باقی نمیگذارد.
برای اطلاع هموطنان باید خاطرنشان کنم که خانم امامی مادرزن و آقای سعیدپور برادرزن سابق این فرد بودهاند. خویشاوندی آنها با این شخص مربوط به زمانیست که خواهر مجاهد فروزان سعیدپور محمد جعفری را طلاق نداده بود. خانم امامی که مجاهدین او را ” مادر همدم“ می نامند مادر مجاهدان شهید ساسان و سعید سعیدپور است و سیامک هم برادر آنها است.
اطلاعیه مادر همدم و سیامک برای دست اندرکاران ضداطلاعات در ارتش آزادیبخش اهمیت ویژه ای دارد زیرا پرده از رازهایی بر میدارد که برای ما مدتها مبهم و ناشناخته بود. این اطلاعیه با فاکتهای دقیق، بخصوص فرارهای مورد ادعای محمد جعفری، جای تردید در مأموریت او باقی نمیگذارد.
افشای یک مزدور وزارت اطلاعات
محمد جعفری بریده یی که مزدور شد
همدم امامی – سیامک سعید پور
هم میهنان عزیز ،
تلاش ها وتوطئه های اخیر رژیم و عواملش در خارج کشور ما را بر آن داشت که دینی را که برای افشای یکی از مزدوران وزارت اطلاعات به گردن داشتیم هرچند با تإخیر قابل انتقاد ادا کنیم. سکوت در مقابل پاسداران سیاسی رژیم در خارج کشور، مفهومی جز خیانت به خون شهیدان ندارد، ازجمله برادران شهیدم مجاهدان خلق ساسان سعیدپور که در ۱۲ دی سال۶۰ تیرباران شد و سعید سعید پور که قهرمانانه و با افتخار در روز ۱۹ بهمن همان سال به شهادت رسید.
این مزدور محمدجعفری است که نام همنشین بهار بر روی خود گذاشته است. به قول آن ضرب المثل معروف «برعکس نهند نام زنگی کافور!!». زندانیان زمان شاه میگفتند بازجوهای شکنجهگر ساواک همه با نام مستعاردکتر! همدیگر راصدا میکردند ولی امروز عوامل وزارت اطلاعات سعی میکنند اسامی لطیف!! روی خودشان بگذارند که شاید چهره کثیف وخونخوارشان پشت این اسامی مخفی بماند. مثل مینو سپهرکه یک شکنجه گر قهار وزارتی است ویا بهار ایرانی و بهروز ریحانی ومیلاد آریائی !!!
محمد جعفری همشهری ما محسوب میشود وبیست وهفت سال قبل با خانواده ما وصلت کرد وبه این جهت خوب و ازنزدیک اورا میشناسیم. با اینکه این وصلت به سرعت و در سال ۱۳۷۱ به جدایی کشید، این مزدور تا چندسال قبل هم سعی میکرد باپرروئی رابطه خودش را با مادر همدم حفظ کندچون میخواست از خانواده مجاهدان شهید برای مزدوری اش اعتبار کسب کند.
رفتار مشکوک اوهمیشه موضوع بحث بین ما بود. برخی این رفتار مشکوک را ناشی از این میدانستند که یک تخته کم دارد ویا «شیرین عقل» است ولی برخی دیگر مصر بودند او با وزارت اطلاعات همدست وهمکار وخلاصه مواجب بگیر آنهاست.
مصاحبه اخیر او با سعید شاهسوندی، معروف به شاگرد جلاد اوین، که عنصر لو رفته وپیشانی سیاه وزارت است و هدفی جز ریختن قباحت رابطه با وزارت اطلاعات ندارد، برای ما شکی در مورد ماهیت و مأموریت وزارتی او باقی نگذاشت و در واقع حق با کسانی بود که میگفتند او باوزارت کار میکند. همگان در روزنامه های رژیم تصاویر وحرفهای شاگرد جلاد در مدح خمینی و رژیم را که به کارگردانی جلادان اوین و لاجوردی دژخیم صورت می گرفت دیده و به یاد دارند و بخوبی میدانند که او تا چه اندازه با شرکت در شکار و شکنجه و تیر خلاص زدن به مجاهدین و مبارزین توانست اعتماد دژخیمان را جلب کند.
بعد از این اقدام رذیلانه دیگر جایی برای سکوت نمانده و روشن میشود دلائل کسانی که میگفتند محمد جعفری با وزارت کار میکند بسیار جدی بود و از این بابت تأخیر ما در افشای صریح او قابل انتقاد است، چراکه شواهدش را قبلاهم به وضوح دیده بودیم. ذیلا برخی از این شواهد برای اطلاع عموم هموطنان ذکر میشود.
۱-سابقه زندان او در اوین بسیارشبهه برانگیز بود بطوریکه ازقول مجاهد شهید علی صابونی نقل میکنند که عملکرد او در زندان به ضرر زندانیان و باعث افزایش فشار روی آنها بود. در بحبوحه کشتار و اعدام در اوین او هربار به بازجوئی میرفته خوش وخرم برمیگشته و افراد جوان هم اطاقی اش را تحت عنوان انتقال بحثهای تبیین جهان جمع میکرده است. علی صابونی از اینکه او ازسادگی برخی جوانان سوء استفاده کرده به این وسیله موضع آنها را برای وزارت اطلاعات مشخص میکرده بسیار بر آشفته بوده است. او ۵سال در زندان بود و درسال ۶۵ آزاد شد.
۲-درسال ۶۶، هنگام اقدام برای اعزام به قرارگاه اشرف، ظاهرا لو رفته و دستگیر و به زندان دستگرد اصفهان (زندان سپاه)منتقل شده بود، در سال ۶۷ به زندان شهربانی گلپایگان منتقل شد. در صورتیکه این کار معمول نبود که یک نفر از زندان سپاه به زندان شهربانی منتقل شود، محمد جعفری خودش میگوید با کمک یک زندانی عادی از طریق آشپزخانه زندان شهربانی در تابستان سال ۶۷ فرار کرد و به خانه ما در تهران رفت.
۳- او سپس نزد یکی دیگر از خانواده های مجاهدین که کمتر شناخته شده بودند رفت تا امنیت بیشتری داشته باشد و مجدداً برای اعزام به منطقه اقدام کرد ولی اینبار نیز در مرز پاکستان در مهر ۶۷ دستگیر و به نحو مشکوکی آزاد و حتی به پاکستان عبور داده میشود. محمد جعفری مدعی بود وقتی مرا گرفتند رئیس پاسگاه سوال کرد که کجا میروی ؟ گفتم نزد همسرم به ارتش آزادیبخش می روم …رئیس پاسگاه از صداقت من که صریح همه حرفهایم را زدم خوشش آمد و گفت می دانی که اگر تو را تحویل بدهم اعدامت میکنند. سپس رئیس پاسگاه دو تا از مزردارانش(خبرچین های محلی) را صدا کرد تا مرا به پاکستان برسانند. و سپس از آنجا به کویته رفتم.
۴-شک و شبهه نسبت به او ازهمین جا شروع شد. بعضی معتقد بودند که فرار او از زندان کاملا ساختگی است. انتقال او از زندان سپاه به زندان بی در و دروازه گلپایگان کاملا حساب شده و برای فراری دادن ونفوذ دادن او بوده است به این جهت هم وقتی در مرز او را میگیرند ولش میکنند چون به آنها میفهماند مأموریت دارد و آنها هم بعد از اطمینان ازاین مسأله میگذارند او برود.
۵- در اشرف آنهم در دوران بعداز عملیات فروغ، محمد جعفری را به خاطر رفتار ناشایست به هیچ یگانی راه نمیدهند. تلاش او طی این مدت بطور غیر مستقیم منصرف کردن خواهر من از مبارزه و بردن او به خارجه بود که موفق نمیشود، سپس همزمان با جنگ کویت اعلام میکند که نمیخواهد دراشرف بماند به این جهت به اروپا اعزام میشود.
۶-در محیط اروپا ماهیت او بیشتر بارز شده و سقوط و انحطاط اخلاقی و سیاسی خود را به نمایش میگذارد. ما در زمینه اخلاقی او وارد نمیشویم فقط اشاره میکنم که درسال ۶۶بعد از آزادی از زندان برای هنگامی که برای مخفی ماندن یکی از خانواده های شهدا به او پناه میدهد، درهمان مدت اختفا به نحو بسیار رذیلانه یی درصدد فریب دادن دختر کوچک این خانواده برمی آید که با جواب دندان شکنی روبرو میشود که از جزییات آن صرفنظر میکنم.
۷- در سال ۱۹۹۴رژیم، برادر او بنام ابراهیم جعفری که در جهاد ضد مردمی رژیم آخوندی کار میکرد را، سراغ محمد به هلندفرستاد. بطور اتفاقی ما درخانه محمدجعفری، برادرش ابراهیم را دیدیم. او درباره دوره زندان محمد به ما گفت که این محمد در زندان بدجوری بریده بود و بدترین دوران زندانش بود و تماماً در زندان گریه میکرد و دست به گریبان همه کس منجمله امام جمعه شده بود تا آزاد شود. محمد ازاین گفتههای افشاگرانه برادرش نزد ما ناراحت شده و به او اشاره میکند که این حرفها را جلوی ما نزند.
۸-همان زمان ابراهیم جعفری، محمد را به آلمان برد تا با یک مأمور وزارت اطلاعات دیدار کند. محمدجعفری آنموقع سعی کرد وانمود کند که از او همکاری خواستند و نپذیرفته است. در صورتیکه اگر ادعایش درست بود پای چنین دیداری نمیرفت. عجیب اینکه به فاصله کمی بعد از این دیدار، فردی به نام اکبری از وزارت اطلاعات به خانه مادرهمدم زنگ زد و خواستار بازگشت من و مادر به ایران شد. در این تماس اکبری خیلی از محمد جعفری و اوضاع خوب او تعریف کرد!
۹-رفتار و اعمال محمد جعفری بعد از این ملاقات تغییر کرد و با ظاهر آراسته چهره مجاهدین را تخریب میکرد. بنظر میرسید مأموریت جدیدی از وزارت دریافت کرده است. او طی این سالها پرده ها را کم کم کنار زد و با یک پز روشنفکرانه که طرح و شگرد وزارت است شروع به لجن پراکنی علیه مجاهدین کرد.
۱۰- در چارچوب همین مأموریت او بتدریج به همدستی و هم باند شدن با ایرج مصداقی خائن و مزدور پرداخت که زندانیان سیاسی و شاهدین قتل عام ماهیت کثیف او را افشا کردند.
البته محمد جعفری و ایرج مصداقی مدتهاست که با هم، گاری رژیم را حمل میکنند وبه هم نون قرض میدهند ولی به نظر ما، مأموریت پشتیبانی تام و تمام برای پیشبرد توطئه های رژیم توسط مصداقی علیه مجاهدین به عهده محمد جعفری گذاشته شده است.
رژیم سعی میکند توسط او، مأموران قلمزن خود را در صحنه نگهدارد و این کار را محمد جعفری با رذالتپیشگی تمام با ترتیب دادن مصاحبههای مهوع با این افراد دنبال میکند. مصاحبه هائی که بوی توطئه و خون میدهد.
اقدام جدیدش در مصاحبه پشت سر هم با قصیم و روحانی و بلافاصله با شاهسوندی در همین ردیف است.
به هرحال هر کس در ماهیت وزارتی محمد جعفری کمترین شکی داشت با این کارش یقین کرد که در ردیف همان شاگرد جلاد اوین است و ضمناً دست بقیه همراهانش را هم رو کرد و نشان داد که چه کسانی در این توطئه شریک او هستند و تا چه اندازه در لجن وزارت اطلاعات فرو رفته و دستشان آلوده به خون مجاهدین است.
ما از پیشگاه مردم ایران بخاطر تأخیر در افشای این مزدور پوزش میخواهیم و امیدواریم که این یاداشت کمک ناچیزی باشد به همه هم میهنان که توطئه های وزارت اطلاعات جنایتکار آخوندی را بهتر بشناسند و تمام همدستان و همکاران این مزدوران را افشا کنند.
سیامک سعید پور – همدم امامی ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۳
این مزدور محمدجعفری است که نام همنشین بهار بر روی خود گذاشته است. به قول آن ضرب المثل معروف «برعکس نهند نام زنگی کافور!!». زندانیان زمان شاه میگفتند بازجوهای شکنجهگر ساواک همه با نام مستعاردکتر! همدیگر راصدا میکردند ولی امروز عوامل وزارت اطلاعات سعی میکنند اسامی لطیف!! روی خودشان بگذارند که شاید چهره کثیف وخونخوارشان پشت این اسامی مخفی بماند. مثل مینو سپهرکه یک شکنجه گر قهار وزارتی است ویا بهار ایرانی و بهروز ریحانی ومیلاد آریائی !!!
محمد جعفری همشهری ما محسوب میشود وبیست وهفت سال قبل با خانواده ما وصلت کرد وبه این جهت خوب و ازنزدیک اورا میشناسیم. با اینکه این وصلت به سرعت و در سال ۱۳۷۱ به جدایی کشید، این مزدور تا چندسال قبل هم سعی میکرد باپرروئی رابطه خودش را با مادر همدم حفظ کندچون میخواست از خانواده مجاهدان شهید برای مزدوری اش اعتبار کسب کند.
رفتار مشکوک اوهمیشه موضوع بحث بین ما بود. برخی این رفتار مشکوک را ناشی از این میدانستند که یک تخته کم دارد ویا «شیرین عقل» است ولی برخی دیگر مصر بودند او با وزارت اطلاعات همدست وهمکار وخلاصه مواجب بگیر آنهاست.
مصاحبه اخیر او با سعید شاهسوندی، معروف به شاگرد جلاد اوین، که عنصر لو رفته وپیشانی سیاه وزارت است و هدفی جز ریختن قباحت رابطه با وزارت اطلاعات ندارد، برای ما شکی در مورد ماهیت و مأموریت وزارتی او باقی نگذاشت و در واقع حق با کسانی بود که میگفتند او باوزارت کار میکند. همگان در روزنامه های رژیم تصاویر وحرفهای شاگرد جلاد در مدح خمینی و رژیم را که به کارگردانی جلادان اوین و لاجوردی دژخیم صورت می گرفت دیده و به یاد دارند و بخوبی میدانند که او تا چه اندازه با شرکت در شکار و شکنجه و تیر خلاص زدن به مجاهدین و مبارزین توانست اعتماد دژخیمان را جلب کند.
بعد از این اقدام رذیلانه دیگر جایی برای سکوت نمانده و روشن میشود دلائل کسانی که میگفتند محمد جعفری با وزارت کار میکند بسیار جدی بود و از این بابت تأخیر ما در افشای صریح او قابل انتقاد است، چراکه شواهدش را قبلاهم به وضوح دیده بودیم. ذیلا برخی از این شواهد برای اطلاع عموم هموطنان ذکر میشود.
۱-سابقه زندان او در اوین بسیارشبهه برانگیز بود بطوریکه ازقول مجاهد شهید علی صابونی نقل میکنند که عملکرد او در زندان به ضرر زندانیان و باعث افزایش فشار روی آنها بود. در بحبوحه کشتار و اعدام در اوین او هربار به بازجوئی میرفته خوش وخرم برمیگشته و افراد جوان هم اطاقی اش را تحت عنوان انتقال بحثهای تبیین جهان جمع میکرده است. علی صابونی از اینکه او ازسادگی برخی جوانان سوء استفاده کرده به این وسیله موضع آنها را برای وزارت اطلاعات مشخص میکرده بسیار بر آشفته بوده است. او ۵سال در زندان بود و درسال ۶۵ آزاد شد.
۲-درسال ۶۶، هنگام اقدام برای اعزام به قرارگاه اشرف، ظاهرا لو رفته و دستگیر و به زندان دستگرد اصفهان (زندان سپاه)منتقل شده بود، در سال ۶۷ به زندان شهربانی گلپایگان منتقل شد. در صورتیکه این کار معمول نبود که یک نفر از زندان سپاه به زندان شهربانی منتقل شود، محمد جعفری خودش میگوید با کمک یک زندانی عادی از طریق آشپزخانه زندان شهربانی در تابستان سال ۶۷ فرار کرد و به خانه ما در تهران رفت.
۳- او سپس نزد یکی دیگر از خانواده های مجاهدین که کمتر شناخته شده بودند رفت تا امنیت بیشتری داشته باشد و مجدداً برای اعزام به منطقه اقدام کرد ولی اینبار نیز در مرز پاکستان در مهر ۶۷ دستگیر و به نحو مشکوکی آزاد و حتی به پاکستان عبور داده میشود. محمد جعفری مدعی بود وقتی مرا گرفتند رئیس پاسگاه سوال کرد که کجا میروی ؟ گفتم نزد همسرم به ارتش آزادیبخش می روم …رئیس پاسگاه از صداقت من که صریح همه حرفهایم را زدم خوشش آمد و گفت می دانی که اگر تو را تحویل بدهم اعدامت میکنند. سپس رئیس پاسگاه دو تا از مزردارانش(خبرچین های محلی) را صدا کرد تا مرا به پاکستان برسانند. و سپس از آنجا به کویته رفتم.
۴-شک و شبهه نسبت به او ازهمین جا شروع شد. بعضی معتقد بودند که فرار او از زندان کاملا ساختگی است. انتقال او از زندان سپاه به زندان بی در و دروازه گلپایگان کاملا حساب شده و برای فراری دادن ونفوذ دادن او بوده است به این جهت هم وقتی در مرز او را میگیرند ولش میکنند چون به آنها میفهماند مأموریت دارد و آنها هم بعد از اطمینان ازاین مسأله میگذارند او برود.
۵- در اشرف آنهم در دوران بعداز عملیات فروغ، محمد جعفری را به خاطر رفتار ناشایست به هیچ یگانی راه نمیدهند. تلاش او طی این مدت بطور غیر مستقیم منصرف کردن خواهر من از مبارزه و بردن او به خارجه بود که موفق نمیشود، سپس همزمان با جنگ کویت اعلام میکند که نمیخواهد دراشرف بماند به این جهت به اروپا اعزام میشود.
۶-در محیط اروپا ماهیت او بیشتر بارز شده و سقوط و انحطاط اخلاقی و سیاسی خود را به نمایش میگذارد. ما در زمینه اخلاقی او وارد نمیشویم فقط اشاره میکنم که درسال ۶۶بعد از آزادی از زندان برای هنگامی که برای مخفی ماندن یکی از خانواده های شهدا به او پناه میدهد، درهمان مدت اختفا به نحو بسیار رذیلانه یی درصدد فریب دادن دختر کوچک این خانواده برمی آید که با جواب دندان شکنی روبرو میشود که از جزییات آن صرفنظر میکنم.
۷- در سال ۱۹۹۴رژیم، برادر او بنام ابراهیم جعفری که در جهاد ضد مردمی رژیم آخوندی کار میکرد را، سراغ محمد به هلندفرستاد. بطور اتفاقی ما درخانه محمدجعفری، برادرش ابراهیم را دیدیم. او درباره دوره زندان محمد به ما گفت که این محمد در زندان بدجوری بریده بود و بدترین دوران زندانش بود و تماماً در زندان گریه میکرد و دست به گریبان همه کس منجمله امام جمعه شده بود تا آزاد شود. محمد ازاین گفتههای افشاگرانه برادرش نزد ما ناراحت شده و به او اشاره میکند که این حرفها را جلوی ما نزند.
۸-همان زمان ابراهیم جعفری، محمد را به آلمان برد تا با یک مأمور وزارت اطلاعات دیدار کند. محمدجعفری آنموقع سعی کرد وانمود کند که از او همکاری خواستند و نپذیرفته است. در صورتیکه اگر ادعایش درست بود پای چنین دیداری نمیرفت. عجیب اینکه به فاصله کمی بعد از این دیدار، فردی به نام اکبری از وزارت اطلاعات به خانه مادرهمدم زنگ زد و خواستار بازگشت من و مادر به ایران شد. در این تماس اکبری خیلی از محمد جعفری و اوضاع خوب او تعریف کرد!
۹-رفتار و اعمال محمد جعفری بعد از این ملاقات تغییر کرد و با ظاهر آراسته چهره مجاهدین را تخریب میکرد. بنظر میرسید مأموریت جدیدی از وزارت دریافت کرده است. او طی این سالها پرده ها را کم کم کنار زد و با یک پز روشنفکرانه که طرح و شگرد وزارت است شروع به لجن پراکنی علیه مجاهدین کرد.
۱۰- در چارچوب همین مأموریت او بتدریج به همدستی و هم باند شدن با ایرج مصداقی خائن و مزدور پرداخت که زندانیان سیاسی و شاهدین قتل عام ماهیت کثیف او را افشا کردند.
البته محمد جعفری و ایرج مصداقی مدتهاست که با هم، گاری رژیم را حمل میکنند وبه هم نون قرض میدهند ولی به نظر ما، مأموریت پشتیبانی تام و تمام برای پیشبرد توطئه های رژیم توسط مصداقی علیه مجاهدین به عهده محمد جعفری گذاشته شده است.
رژیم سعی میکند توسط او، مأموران قلمزن خود را در صحنه نگهدارد و این کار را محمد جعفری با رذالتپیشگی تمام با ترتیب دادن مصاحبههای مهوع با این افراد دنبال میکند. مصاحبه هائی که بوی توطئه و خون میدهد.
اقدام جدیدش در مصاحبه پشت سر هم با قصیم و روحانی و بلافاصله با شاهسوندی در همین ردیف است.
به هرحال هر کس در ماهیت وزارتی محمد جعفری کمترین شکی داشت با این کارش یقین کرد که در ردیف همان شاگرد جلاد اوین است و ضمناً دست بقیه همراهانش را هم رو کرد و نشان داد که چه کسانی در این توطئه شریک او هستند و تا چه اندازه در لجن وزارت اطلاعات فرو رفته و دستشان آلوده به خون مجاهدین است.
ما از پیشگاه مردم ایران بخاطر تأخیر در افشای این مزدور پوزش میخواهیم و امیدواریم که این یاداشت کمک ناچیزی باشد به همه هم میهنان که توطئه های وزارت اطلاعات جنایتکار آخوندی را بهتر بشناسند و تمام همدستان و همکاران این مزدوران را افشا کنند.
سیامک سعید پور – همدم امامی ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۳
لباس شخصی خارجه نشین ولایت
توضیحات سیامک و مادر همدم روشن می کند که چرا این مزدور از همان زمان که به اروپا رفت با شتابی فزاینده و با تمرکز بیشتر بر دشمنی و ضدیت با مجاهدین چه در خفا و چه در علن، ادامه میداد. روشن میکند که چرا عملکردش فراتر از یک اخراجی و بیگانه از مبارزه، تنها در کادر اجرای مأموریت و به عنوان یک عنصر به استخدام درآمدة وزارت اطلاعات در هیئت یک لباس شخصی خارجه نشین ولایت با پز روشنفکری و با لعاب بسیار رقیقی از اپوزیسیون نمایی، بوده است.
به این ترتیب معلوم می شود که او در زندان خمینی به استخدام وزارت اطلاعات درآمده و با مأموریت نفوذ در ارتش آزادیبخش، از زندان فراری داده شده و پس از وصلت با یکی از خانوادههای مجاهدین با این هدف که برای خود حریم اعتماد و سلامت سیاسی و امنیتی به وجود بیاورد، از مسیر پاکستان به عراق فرستاده شده است. جالب اینکه وقتی در زاهدان توسط نیروهای رژیم دستگیر میشود، به گفته خودش با گفتن حقیقت ماجرا و مقصد اصلیاش (ارتش آزادیبخش ملی ایران)، مورد اعتماد نیروهای سرکوبگر قرارگرفته و نه فقط آزاد میشود، بلکه با کمک و همراهی همان نیروی سرکوبگر، بهسلامت از مرز خارجشده و به پاکستان میرسد!
چفت و جور شدن و سازماندهی بعدی این مزدور با تواب تشنه به خون (ایرج مصداقی) و مأموریت سفیدسازی شاگرد جلاد اوین (سعید شاهسوندی) نیز تماماً و در پشت پرده، مانند همان فرارهای ” معجزهآسا“ و مشایعت در مرز پاکستان توسط مأموران رژیم از طریق اطلاعات آخوندها هماهنگ و انجام شده است.
لازم به یادآوری است که سایت پاسدار رضایی بعد از موضوع نفوذ پاسدار مدحی در «میان اپوزیسیون خارج کشور» نوشت: «میگویند فلانی از زندان مرخصی گرفته و از طریق کوهستان و مرزهای غیرقانونی خود را به آمریکا و اروپا رسانده است و همین اندازه برای اعتماد و اطمینان به دشمنی وی با جمهوری اسلامی کافی است! یعنی سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران با آن ویژگی و کارآمدی و تجربه منحصربهفرد خود دست روی دست میگذارد و بعد از مرخصی و فرار فلان مجرم، بازهم به مجرمان دیگر مرخصی میدهد تا این فرارهای زنجیرهای ادامه داشته باشد؟!». (تابناک ۲۲خرداد۱۳۹۰)
اما قانونمندی حرکت در صحنة سیاسی آنهم در کشاکش نبرد سرنوشت، بین یک رژیم ضد بشری با یک مقاومت خونفشان و تسلیمناپذیر، سرانجام همة پردهها را از روی مواضع و جهتگیریهای سیاسی کنار می زند و آبشخور آنها را برملا میکند.
این همان جایی است که آخوند دری نجفآبادی وزیر اطلاعات رژیم در سال ۱۳۷۷ میگفت:« وزارت اطلاعات عناصر بریده از منافقین را حمایت میکند» ( خبرگزاری رسمی رژیم ـ ۱۳ آذر ۱۳۷۷).
به همین خاطر وزارت اطلاعات و سرکردگان آن، بارها گفتهاند که هیچ صدایی علیه مجاهدین نیست مگر در ارتباط با آنان باشد. «مصطفی کاظمی معاون سعید امامی مسئول امنیت داخلی در وزارت اطلاعات گفت که اگر توانستید ” فقط یک اسم بیاورید که برعلیه سازمان فعالیت کند و وصل به ما نباشد» (کتاب طرحها و توطئههای وزارت اطلاعات صفحه ۱۴۷)
این همانجایی است که شاگرد جلاد اوین، بهقول خودش بر آن بود تا «حل شدن و محو شدن در خط رهبری امام» را با «برگرداندن مرددها و دودلها» اثبات کند(روزنامه جمهوری اسلامی-۶خرداد۶۸)
این همان پرده آخر است که چنین عناصری به مزدوری ارگانهای مخوف رژیم آخوندی در میآیند و دست در دست دژخیم و ستمگر، چنگ بر جسم و روح مجاهدان و مبارزان میزنند و بعضاً بر جلاد سبقت میگیرند.
نبش قبر شاگرد جلاد اوین، دو دهه بعد از سوختن او و پس از گذشت ۲۳ سال از فرستادن او به اروپا توسط اطلاعات آخوندها و شخص حجاریان (معاون وقت وزارت بدنام) برای ”محاکمه مسعود رجوی“ آنچنانکه در نخستین اظهارات و اطلاعیه سعید شاهسوندی در سال ۱۳۷۰ آمده بود، تصادفی نیست.
اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی، در بیانیه ۱۴ آبان ۹۳ در دراینباره اعلام کرده است: «به نظر میرسد که رژیم قصد محک زدن و سنجش مجدد جبهه زندانیان سیاسی و پیشقراولان آن را دارد. اخیراً فردخود فروخته و خائنی به نام “محمد جعفری” (همنشین بهار) که به گواه تاریخ در وجود وی عنصر صداقت همچون کیمیا دست نایافتنی و بالعکس عناصری چون تحریف حقایق و خودفروختگی و کینه نسبت به انقلابیون راستین، فرصتطلبی، وقاحت، و دروغگویی فراوان است، در یک دهنکجی آشکار به مجموعه زندانیان سیاسی و بیش از سه دهه مقاومت خونبار و جانفشانیهای بیدریغ، در یک شوی مسخره به بهانه “مصاحبه” اقدام به توّاب شویی و سفیدسازی فردی سیاهکار، شریر و خیانتپیشهتر از خویش به نام “سعید شاهسوندی” کرده است تا هم کینه و بغض خود را نسبت به مقاومت مردم ایران تخلیه کند و هم آنکه شاید در مقابله با چنین عنصر در درهمشکسته و مفلوک و طرح سؤالهایی اپوزیسیون مآبانه؛ مختصر آبرویی در میدان بی آبرویان برای خویش کسب نماید…»
به این ترتیب معلوم می شود که او در زندان خمینی به استخدام وزارت اطلاعات درآمده و با مأموریت نفوذ در ارتش آزادیبخش، از زندان فراری داده شده و پس از وصلت با یکی از خانوادههای مجاهدین با این هدف که برای خود حریم اعتماد و سلامت سیاسی و امنیتی به وجود بیاورد، از مسیر پاکستان به عراق فرستاده شده است. جالب اینکه وقتی در زاهدان توسط نیروهای رژیم دستگیر میشود، به گفته خودش با گفتن حقیقت ماجرا و مقصد اصلیاش (ارتش آزادیبخش ملی ایران)، مورد اعتماد نیروهای سرکوبگر قرارگرفته و نه فقط آزاد میشود، بلکه با کمک و همراهی همان نیروی سرکوبگر، بهسلامت از مرز خارجشده و به پاکستان میرسد!
چفت و جور شدن و سازماندهی بعدی این مزدور با تواب تشنه به خون (ایرج مصداقی) و مأموریت سفیدسازی شاگرد جلاد اوین (سعید شاهسوندی) نیز تماماً و در پشت پرده، مانند همان فرارهای ” معجزهآسا“ و مشایعت در مرز پاکستان توسط مأموران رژیم از طریق اطلاعات آخوندها هماهنگ و انجام شده است.
لازم به یادآوری است که سایت پاسدار رضایی بعد از موضوع نفوذ پاسدار مدحی در «میان اپوزیسیون خارج کشور» نوشت: «میگویند فلانی از زندان مرخصی گرفته و از طریق کوهستان و مرزهای غیرقانونی خود را به آمریکا و اروپا رسانده است و همین اندازه برای اعتماد و اطمینان به دشمنی وی با جمهوری اسلامی کافی است! یعنی سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران با آن ویژگی و کارآمدی و تجربه منحصربهفرد خود دست روی دست میگذارد و بعد از مرخصی و فرار فلان مجرم، بازهم به مجرمان دیگر مرخصی میدهد تا این فرارهای زنجیرهای ادامه داشته باشد؟!». (تابناک ۲۲خرداد۱۳۹۰)
اما قانونمندی حرکت در صحنة سیاسی آنهم در کشاکش نبرد سرنوشت، بین یک رژیم ضد بشری با یک مقاومت خونفشان و تسلیمناپذیر، سرانجام همة پردهها را از روی مواضع و جهتگیریهای سیاسی کنار می زند و آبشخور آنها را برملا میکند.
این همان جایی است که آخوند دری نجفآبادی وزیر اطلاعات رژیم در سال ۱۳۷۷ میگفت:« وزارت اطلاعات عناصر بریده از منافقین را حمایت میکند» ( خبرگزاری رسمی رژیم ـ ۱۳ آذر ۱۳۷۷).
به همین خاطر وزارت اطلاعات و سرکردگان آن، بارها گفتهاند که هیچ صدایی علیه مجاهدین نیست مگر در ارتباط با آنان باشد. «مصطفی کاظمی معاون سعید امامی مسئول امنیت داخلی در وزارت اطلاعات گفت که اگر توانستید ” فقط یک اسم بیاورید که برعلیه سازمان فعالیت کند و وصل به ما نباشد» (کتاب طرحها و توطئههای وزارت اطلاعات صفحه ۱۴۷)
این همانجایی است که شاگرد جلاد اوین، بهقول خودش بر آن بود تا «حل شدن و محو شدن در خط رهبری امام» را با «برگرداندن مرددها و دودلها» اثبات کند(روزنامه جمهوری اسلامی-۶خرداد۶۸)
این همان پرده آخر است که چنین عناصری به مزدوری ارگانهای مخوف رژیم آخوندی در میآیند و دست در دست دژخیم و ستمگر، چنگ بر جسم و روح مجاهدان و مبارزان میزنند و بعضاً بر جلاد سبقت میگیرند.
نبش قبر شاگرد جلاد اوین، دو دهه بعد از سوختن او و پس از گذشت ۲۳ سال از فرستادن او به اروپا توسط اطلاعات آخوندها و شخص حجاریان (معاون وقت وزارت بدنام) برای ”محاکمه مسعود رجوی“ آنچنانکه در نخستین اظهارات و اطلاعیه سعید شاهسوندی در سال ۱۳۷۰ آمده بود، تصادفی نیست.
اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی، در بیانیه ۱۴ آبان ۹۳ در دراینباره اعلام کرده است: «به نظر میرسد که رژیم قصد محک زدن و سنجش مجدد جبهه زندانیان سیاسی و پیشقراولان آن را دارد. اخیراً فردخود فروخته و خائنی به نام “محمد جعفری” (همنشین بهار) که به گواه تاریخ در وجود وی عنصر صداقت همچون کیمیا دست نایافتنی و بالعکس عناصری چون تحریف حقایق و خودفروختگی و کینه نسبت به انقلابیون راستین، فرصتطلبی، وقاحت، و دروغگویی فراوان است، در یک دهنکجی آشکار به مجموعه زندانیان سیاسی و بیش از سه دهه مقاومت خونبار و جانفشانیهای بیدریغ، در یک شوی مسخره به بهانه “مصاحبه” اقدام به توّاب شویی و سفیدسازی فردی سیاهکار، شریر و خیانتپیشهتر از خویش به نام “سعید شاهسوندی” کرده است تا هم کینه و بغض خود را نسبت به مقاومت مردم ایران تخلیه کند و هم آنکه شاید در مقابله با چنین عنصر در درهمشکسته و مفلوک و طرح سؤالهایی اپوزیسیون مآبانه؛ مختصر آبرویی در میدان بی آبرویان برای خویش کسب نماید…»
عصاکشی های پی در پی وزارت برای سفیدسازی مزدوران
ریختن قبح شاگرد جلاد اوین در عین حال دفاع مستأصلانه اطلاعات آخوندها در برابر سوختن مزدور مستعمل اوین، ایرج مصداقی است. کمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت در اطلاعیه اول مرداد ۹۳ تحت عنوان «تواب تشنه به خون، عصا کش خائن خودفروخته!» سند انکارناپذیر همکاری ایرج مصداقی با اطلاعات بدنام آخوندها را برای شستن دست دژخیمان در جنایت علیه بشریت در اشرف برملا کرده و بهروشنی نشان داده بود که رژیم چگونه برای نسبت دادن قتل یک خائن خود فروخته (مسعود دلیلی) به مجاهدین در اشرف، ایرج مصداقی را برای عصاکشی آن خودفروخته به صحنه فرستاده و در رسانههای وزارتی ” رها“ کرده بود!
اکنون نوبت عصاکشی یک لباس شخصی دیگر ولایت (محمد جعفری) در خارجه برای شاگرد جلاد اوین است. محاکمه مسعود رجوی که مأموریت ابلاغشده شاگرد جلاد بود، آن روی سکة ترور دکتر کاظم رجوی است. سعید شاهسوندی یکی از شاهدان رژیم در مورد قتل دکتر رجوی در دادگاه ژنو در تیر ۱۳۷۰ بود. در همان زمان سند رسمی دادگاه دراینباره توسط نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج کشور (هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران) منتشرشده است: (نشریه فوق العاده مرداد ۱۳۷۰) :
اکنون نوبت عصاکشی یک لباس شخصی دیگر ولایت (محمد جعفری) در خارجه برای شاگرد جلاد اوین است. محاکمه مسعود رجوی که مأموریت ابلاغشده شاگرد جلاد بود، آن روی سکة ترور دکتر کاظم رجوی است. سعید شاهسوندی یکی از شاهدان رژیم در مورد قتل دکتر رجوی در دادگاه ژنو در تیر ۱۳۷۰ بود. در همان زمان سند رسمی دادگاه دراینباره توسط نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج کشور (هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران) منتشرشده است: (نشریه فوق العاده مرداد ۱۳۷۰) :
قتلهای مشکوک درون تشکیلاتی کد شناخته شده اطلاعات آخوندی
”قتلهای مشکوک“ در درون مجاهدین و ” کشتارهای درون تشکیلاتی“ کدهای شناختهشده اطلاعات آخوندها از سه دهه پیش است. کافی است نگاهی به یکی از تیترها و مندرجات روزنامه جمهوری اسلامی بعد از عملیات فروغ جاویدان بیندازیم که در آن یک مزدور دیگر اطلاعات آخوندها، مشابه همان مزدورانی که اعتراف کردند از جانب مجاهدین در حرم امام رضا بمبگذاری کرده و کشیشهای مسیحی را کشتهاند، به فرموده اعتراف میکند که «بنا به دستور ابراهیم ذاکری (از مرکزیت سازمان) که من راننده وی بودم…از پشت سر علی زرکش را هدف مسلسل قرار داده و به قتل رساندم» !
مزدور مزبور علاوه بر این قبیل اعترافات آخوند ساخته، چند عنوان دستساز اطلاعات آخوندی را هم تحت عنوان”جریان هایی که از سازمان جداشدهاند“ قالب میکند از قبیل: ”پیروان راه حنیف“، ”پیروان راه موسی“، ”پیشمرگان مجاهد خلق“، ” افراد متفرقه“ و ” تشکیلات پرویز یعقوبی“!
مزدور مزبور علاوه بر این قبیل اعترافات آخوند ساخته، چند عنوان دستساز اطلاعات آخوندی را هم تحت عنوان”جریان هایی که از سازمان جداشدهاند“ قالب میکند از قبیل: ”پیروان راه حنیف“، ”پیروان راه موسی“، ”پیشمرگان مجاهد خلق“، ” افراد متفرقه“ و ” تشکیلات پرویز یعقوبی“!
نمونه دیگر، نسبت دادن قتل یک مسئول موهوم مجاهدین به نام باقرزاده در کابل به ضرب گلوله توسط خود مجاهدین و همچنین واردکردن مجاهدین در ترور دکتر کاظم سامی در کیهان آخوندی است با اشاره به اینکه ”این ترور بهاحتمالزیاد از خارج کشور طراحیشده است“!
استیصال و فوران رذیلت
کینتوزی لجامگسیخته و هیستری مزدورانی از قبیل محمد جعفری علیه مجاهدین، ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت تحت عناوین مختلف، استیصال و فوران رذیلت آخوندی در برابر جنبش سرنگونی رژیم ضدبشری است. از خاطرهنویسی گرفته تا لجن پراکنیهای با قافیه و بیقافیه، از دستاویز قرار دادن هر موضوع با ربط و بیربط برای لوث کردن ارزشهای مبارزاتی تا مسخرهترین تعبیر و تفسیرها از کلمات و جملات بر ضد مقاومت، از دست کردن در خون مجاهدین اشرفی تا مقصر جلوه دادن خود مجاهدین و رهبریشان و تلاش برای اثبات منطق جلادان…
مضمون همه این تشبثات بیهوده، توجیه تسلیم و مزدوری در برابر رژیم و مضر جلوه دادن مقاومت و ایستادگی رو در روی آن است. این همان محور و موضوع اصلی مأموریت همنشین جلاد است.
به چند نمونه از یاوههای محمد جعفری تحت عنوان خاطرات خانه زندگان (در اروپا و نه در مراکز ساواک و کمیته شاه و نه در پایگاههای بسیج یا سپاه ضدمردمی خمینی) توجه کنید:
مضمون همه این تشبثات بیهوده، توجیه تسلیم و مزدوری در برابر رژیم و مضر جلوه دادن مقاومت و ایستادگی رو در روی آن است. این همان محور و موضوع اصلی مأموریت همنشین جلاد است.
به چند نمونه از یاوههای محمد جعفری تحت عنوان خاطرات خانه زندگان (در اروپا و نه در مراکز ساواک و کمیته شاه و نه در پایگاههای بسیج یا سپاه ضدمردمی خمینی) توجه کنید:
— میهن دوستی ساواکی ها!
«کمالی و کمالیها به اقتضای کارشان به ظلم و جنایت کشیده شدند و او هم، شلاق کم نزده است. امّا سیاهی محض و جانی بالفطره نبودند. بسیاری از آنان واقعاً وطنشان را دوست داشتند و نیتشان خدمت به ایران بود و جنایت و خیانت نبود …از یک زاویه ساواک خدماتی هم کرد، بعلاوه همه مأمورین (حتی در کمیته مشترک) از آزار و شکنجه زندانی کیف نمیکردند و کسانیکه در ساواک با انگیزه های میهن دوستانه خدمت میکردند، کم نبودند» (۲۸آبان۹۱)
— بازجوی محترم!
«انصافاً برخورد آن بازجو مؤدّب و محترم بود. شايد خيليهاي ديگر را زده بود و سخت هم زده بود. امّا با من برخورد بدي نکرد. حتّي احساس کردم به نحوي ميخواهد کمکم ميکند…يکبار درحاليکه ميلرزيدم به حسيني که کنار صندليام نشسته بود و سيگار ميکشيد، گفتم آقاي حسيني لطفاً منو ديگه نزنين. گفت من کي تو را زدم؟ کس ديگهاي زده. اصلاً ترا تا حالا نزدم مگر اينکه اگر آقاي دکتر بگه و اشاره به بازجو کرد. او هم واکنشي نشان نداد. من آنوقت نميدونستم که حسيني گلپايگاني است و نام اصلياش شعباني». (۲۸آبان۱۳۹۱)
— عواطف سرشار نسبت به تیمسار!
«ساعتی بعد تیمسار ”رضا زندیپور” با دو نفر دیگر وارد اتاق شدند … هرجور بود جلوی پای تیمسار بلند شدیم و سلام کردیم. او با احترام زیاد برخورد نمود و گفت بفرمائید بفرمائید بنشینید و حتی دست مرا گرفت، کمک کرد تا بنشینم … بعدها که خبر ترور وی را شنیدم اصلاً خوشحال نشدم» ( ۳آذر۹۱).
— این همانی جلاد و قربانی
«در دهه پرابتلای شصت بهترین فرزندان ایران در مصاف با همدیگر در خون خویش غلطیدند و هرکدام خود را هابیل و دیگری را قابیل پنداشت …»( ۲۰دی۹۱)
— جعل و تحریف رذیلانه علیه نیروهای انقلابی
«سه شنبه ۲۰شهریور سال۵۲ وقتی خبر سقوط آلنده را تلویزیون زندان پخش نمود، شماری از زندانیان شاد و شنگول شدند. آیا آنان با پینوشه بند و بستی داشتند و هوادار کودتای سیا بودند؟ ابداً بسیاری از آنان شور آزادیخواهی داشتند و از زخم شکنجهها رنج میبردند. پس چرا از سقوط سالوادور آلنده خوشحال شدند؟ چون به زعم آنان حقانیت روش و منش امثال احمدزاده و پویان و حنیفنژاد اثبات میشد و مبارزه قهرآمیز مُهر میخورد» (۵ بهمن۹۱)
— توجیه ندامت و تجلیل از انقلاب سفید و درایت اعلیحضرت
«بعضیهاشون دفاع حقوقی میکنند. یعنی ضمن به رسمیت شناختن دادگاه نظامی، با پذیرش قانون اساسی و در چارچوب آن دادگاه را زیر سئوال برده و نشان میدهند که مقصر دستگاه است نه کسانیکه برای عدالت اجتماعی و میهنشان به زندان افتاده اند … دفاعیه ای که بیش از همه رسم بود و عمل میشد دفاعیه ”دستمال ابریشمی” بود! یعنی متهم خودش را آگاهانه به آن راه میزد و در دفاع از انقلاب سفید و پیشرفتهای مملکت کاتولیک تر از پاپ میشد. من مایل به دفاعیه نوع دوم بودم ولی با هر کس در میان گذاشتم مسخره ام کرد که مگر دیوانه شدی؟ … دو سه صفحه در مورد انقلاب سفید و درایت اعلیحضرت همایونی نوشتم و دادم زیر هشت» (۲خرداد۱۳۹۲).
***
از کتاب « ای جلاد ننگت باد » صفحات ۵۵ تا ۶۴
«مدال» از آن کیست؟
ایرانزمین شمارهٌ۴۶ (۳۱فروردین۷۴)
جلاد معروف اوین، ختم روزگار است. او پس از کشتار و قتلعام هزاران نفر از زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز، ظرف چند روز و در گروههای۳۰۰ تا ۴۰۰نفره در تابستان۶۷، طی مصاحبهیی در ۱۵مرداد۶۷ با روزنامهٌ جمهوری اسلامی، به همهٌ حکام ضدشرع آموزش میدهد که «نباید گول مظلومنماییهای منافقین را بخورند… مسئولین ذیربط باید همیشه در برخورد با اینها اصل را با نفاق منافقین بگذارند و همواره با شک و تردید به آنها بنگرند…». او خود به این اعتقادش عمل کرده و بخش عمدهیی از یکصدهزار زندانی سیاسی را از دم تیغ گذرانیده است. او، در ضمن، میخواهد نشان دهد که در سرسپاری به خط امام، سرآمد دوران است و میگوید که در اوین یک «دانشگاه» دارد که در آن به «افشاگری» علیه مجاهدین میپردازد و بر «هواداران سازمان تأثیر میگذارد». بنابراین خود را کاندیدای دریافت مدال درجهٌ یک سرسپاری به خمینی کرده و منتظر است که بر سکوی اول قرار گیرد.
شاگردجلاد اوین در سریالهای تلویزیونی خود که در زمستان سال۶۷ پخش گردید، میخواست روی دست لاجوردی بلند شود. او جنایتهایی را که قبل و بعداز این نمایشها مرتکب گردیده، ازجمله شرکت در شکنجه و قتلعام زندانیان سیاسی در همان تابستان۶۷، شرکت در ترور دکتر کاظم رجوی، شهید بزرگ حقوقبشر، و…، «عذر تقصیر به پیشگاه امام» رذالتپیشهاش اعلام کرد و گفت که با انجام این جنایتها میخواهد در خط امام «حل» و در نهایت «محو» گردد. او اصرار دارد که نباید بیانصافی کرد و نقش ویژهٌ او را در توجیه قتلعام زندانیان سیاسی نادیده گرفت. چرا که او بوده که فاش نموده «سازمان با زندانیان هوادار خود در تماس بوده و برایشان خط فکری القا میکرده است».
مگر در شرایطی که منتظری در نامهٌ اعتراضی خود به خمینی درمورد قتلعام مجاهدین، کتباً به «اعدام چندهزار نفر در چند روز» اعتراض میکرد، مصاحبههای شاهسوندی در مورد رابطه داشتن زندانیان قتلعامشده با سازمان، کم چیزی است؟!
مگر هر آدم عاقلی نمیتواند بفهمد که در بحبوحهٌ قتل عامها، شاهسوندی چه «لیاقت» بالایی از خود نشان داده که آدم شکاکی مثل لاجوردی را متقاعد کرده تا او را از زندان آزاد و با پاسپورت و پول و دیگر امکانات ویژه برای «افشاگری» و «محاکمهٌ مسعود رجوی» عازم خارج کشور نماید؟
شاهسوندی حتی هشدار داده که اگر «مصلحت نظام» اقتضا کند، از آنچه که در پس پردهٌ سیاه مرتکب شده، داستانهایی دارد که برای تصاحب مدال شمارهٌ یک رو خواهد کرد.
اما هنوز مجادلهٌ جلاد و شاگردجلاد بر سر تصاحب مدال شمارهٌ یک سرسپاری به خط امام تمام نشده، که «جوانی» جویای نام از پسماندههای دیکتاتوری شاه، به نام حسین مهری، در رادیو معروف به ۲۴ساعته و موسوم به «صدای ایران» در لسآنجلس، باب دیگری را در «افشاگری» علیه مجاهدین و «تأثیرگذاری» آنچنانی بر «هواداران سیاسی سازمان در آمریکا» گشوده است. او هم دم از رکورد شکستن میزند و میخواهد که مدال را به نام خود «مُهر» نماید. حرفش این است که این منم که بر روی سیاهی رنـگ میزنم، قورباغه را به فولکسواگن تبدیل میکنم و با شاگردجلاد اوین ۲۵ساعت مصاحبه کردهام!
به این ترتیب او مدعی است که در «ماراتن» افشاگری در مورد مجاهدین، از استاد و شاگرد «دانشگاه اوین» کم نمیآورد و از جهاتی خود را جلوتر هم میداند، چون یکقلم، «چهل شب،بهطور مرتب در برنامهٌ شبانه ۹ تا ۱۱» با شاهسوندی به «جهاد سازندگی» و «ارشاد» هواداران ناآگاه «منافقین» مشغول بوده است!
خوانندگان عزیز! ویژگیهای این مدعیان را تا جایی که به این مسأله برمیگشت ملاحظه کردید. حال از شما میخواهیم قضاوت کنید که، مدال را به چه کسی باید داد؟ به لاجوردی، جلاد اوین؟ به شاهسوندی، شاگردجلاد اوین؟ یا به حسین مهری و رادیو مربوطه در لسآنجلس؟
برای رسیدن به قضاوت نهایی، لطفاً کلیشهٌ فوق و کلیشههای صفحات قبل را مطالعه و با هم مقایسه کنید.
گزارش یک شاهد عینی از شکنجهگاه اوین
ایرانزمین شمارهٌ ۱۵۰ ـ ۶مرداد۱۳۷۶
یک شاهد عینی از درون رژیم گزارشی از مشاهدات خود در زندان اوین را برای ما فرستاده که قسمتهایی از آن را در زیر ملاحظه میکنید. امضای نویسنده محفوظ است.
جنایتهای سعید شاهسوندی، شاگردجلاد اوین
در قتلعام زندانیان سیاسی و زدن تیرخلاص
اواسط شهریورماه۱۳۶۷، زندان اوین ـ رئیسی دادستان انقلاب وقت دستور داد شاهسوندی را به اتاقش بیاورند. بعد از ورود به اتاق همانطور که ایستاده بود، به او گفت الان میفرستمت بند آموزشگاه و کاری میکنم در سالن بند بتوانی تردد داشته باشی. تو خوب دقت کن و هرچه در مورد زندانیان میدانی برایم جمعآوری کن. شاهسوندی که با چشمبند روبهروی میز رئیسی ایستاده بود، با گردنی کج و صورتی اصلاحنکرده و دستهایی که بهحالت احترام روی هم گذاشته بود، با صدایی دورگه گفت چشم حاجآقا و عقبعقب بهطرف در خروج رفت و از اتاق خارج شد.
در آن زمان زندانیان سیاسی را در بند آموزشگاه در سالنهای ۲و۴ بهصورت باز و در بند۶ بهصورت بسته نگهداری میکردند. در بندهای ۲و۴ زندانیانی بودند که حکمشان را گرفته بودند و میتوانستند در کارگاه آموزشگاه و خارج از محوطهٌ بند کار کنند. اما زندانیان بند۶ منتظر حکم بودند و نمیتوانستند از سالن خارج شوند. بعد از رفتن شاهسوندی، رئیسی به کسانی که آنجا بودند گفت: این از توابین است و میخواهد برای ما کار کند، اطلاعات زیادی از منافقین دارد و برای ما شخص مفیدی است.
چند هفته بعد، شاهسوندی را در کارگاه دیدم (کارگاه در کنار بند آموزشگاه و در زیر حسینیه قرار داشت). در قسمت خیاطی کارگاه کار میکرد و مهرهٌ اطلاعاتی رئیس کارگاه (شخصی بهنام ابراهیمی از عناصر وزارت اطلاعات) شده بود. او تمام اخبار کارگاه را به ابراهیمی میداد. شاهسوندی همچنین مسئول سالن۲ شده بود و تمام کارهای سالن۲ با او چک میشد. رفیقش علی معینفر نیز در سالن۴ همهکاره بود.
در جلسهیی که با حضور مبشری، حاکم شرع، و ناصری نمایندهٌ منتظری تشکیل شده بود، مبشری در مقابل این سؤال که چطور با این سرعت توانستید به پروندهٌ مظنونین مرصاد رسیدگی کنید؟ گفت: در این مورد باید از کمک افراد بریدهیی مثل آقای سعید شاهسوندی تشکر کنم چون اطلاعاتی که او در اختیارمان گذاشت در شناسایی منافقین به من خیلی کمک کرد. شیوهٌ محاکمه بدینصورت بود که چند زندانی با چشمبند وارد اتاق مبشری میشدند، بعد سعید وارد اتاق میشد و به شناسایی میپرداخت و هر کسی را که او میگفت مجاهد است، فوراً بنا بر دستور خمینی اعدام میکردند. یعنی در حقیقت حکم اعدام آنها را سعید شاهسوندی میداد و این خوشخدمتی را تا آنجا ادامه داد که در جریان اعدام مجاهدین نقش زدن تیرخلاص را به او دادند و او با کمال میل دست به این کار میزد. یکبار حاج مجتبی (مجتبی حلواییعسکر، معاون انتظامی زندان) به من گفت واقعاً سعید شاهسوندی و علی معینفر تواب واقعی هستند. دیشب به آنها گفتم فردا صبح (شب یلدای سال۶۸) چند نفر را اعدام میکنیم و شما باید بیایید تیرخلاص بزنید (معمولاً اعدامها در ساعات اولیهٌ صبح و در پشت بند۲۱۶ که یک محوطهٌ بازی بود صورت میگرفت). آنها صبح آمدند و تیرخلاص زدند و جنازهها را در پارچهیی پیچیدند و در آمبولانس گذاشتند و من هم برای آنها درخواست مرخصی تشویقی کردم. بهطورکلی شاهسوندی در زندان نورچشم مسئولان، بهخصوص مبشری و مورد علاقهٌ خاص حاجمجتبی بود و حتی آنقدر جرأت پیدا کرده بود که مسائل پرسنل را هم به مسئولان زندان گزارش میداد.
بعد از اینکه زندانیان بند ۲و۴ و بهخصوص هماتاقیهای شاهسوندی متوجه شدند که او خبرچینی و جاسوسی میکند، شاهسوندی را به سالن ۶ فرستادند. یکی از مسئولان زندان به من گفت که در سالن ۲و ۴ آنقدر مورد نفرت قرار گرفته بود که ما احساس کردیم جانش در خطر است و او را جابهجا کردیم.