۱۳۹۹ تیر ۵, پنجشنبه

ماموریتهای شکست خورده نفوذ ترس ازچیست شیطان سازی وترور ونفوذ


بله واقعیتهایی تلخ در حکومت ملاها ترس ونگرانی از سرنگونی میباشد 
لذا به هر نوع اقدام تروز فیزیکی شیطان سازی وهر اقدام علیه مجاهدین میزنند برخی نمونه های نفوز تا شیطان سازی که 
مختصر شده را توجیه نمایید 

نگاهی به سوابق مزدوران علی بخش آفریدنده (رضا گوران) و  بیژن رضاوندی، 


وسایر وحوش نفوذیمسعود تقی پوریان، محمدباقر مؤمن زاده، علیرضا نصراللهی، بتول ابراهیمی و علی بخش آفریدنده 

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور

ماموریتهای شکست خورده نفوذ  ترس ازچیست شیطان سازی وترور ونفوذ برای چیست

برای آشنایی بیشتر این مجموعه مقالات و عکسها را توجه کنید

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور

برخی از مزدوران اطلاعات آخوندی، سال‌ها پیشینه خوش‌خدمتی برای جلادان و شکنجه‌گران در داخل ایران را در کارنامه خود دارند. بیژن رضاوندی، مسعود تقی پوریان، محمدباقر مؤمن زاده، علیرضا نصراللهی، بتول ابراهیمی و علی بخش آفریدنده از ابتدا با مأموریت نفوذ در صفوف مجاهدین به منطقه مرزی رفته و پس از لورفتن مأموریت‌شان، قرارگاه‌های مجاهدین را ترک کرده یا اخراج شدند.

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور

آن‌ها در اولین فرصت خود را به اربابانشان در وزارت اطلاعات در تهران رسانده، یا به وزارت اطلاعات وصل شده و پس از دریافت مأموریت جدید علیه مجاهدین و مقاومت، این بار به نام «جداشدگان» از سازمان مجاهدین، به صحنه فرستاده شدند

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور.

وزیر اطلاعات وقت رژیم، نفوذ به درون تشکلات مخالف رژیم را یکی از وظایف وزارت اطلاعات برشمرده و گفته بود:

«نفوذ در تشکل‌های سیاسی ضدانقلاب، یکی از هدف‌های وزارت اطلاعات است و در این زمینه وزارتخانه موفق شده است عواملی را به داخل این گروهک‌ها بفرستد تا بتواند از برنامه‌های آن‌ها اطلاع حاصل کند…» (آخوند فلاحیان – رادیو رژیم- ۱۸ خرداد ۱۳۷۴)

بیژن رضاوندی؛ نفوذی لورفته با مأموریت کشتن مجاهدین


بیژن رضاوندی صحنه چرخان شعبه وزارت اطلاعات در استان البرز تحت نام انجمن «نجات»، یک نفوذی لورفته در ارتش آزادی‌بخش ملی ایران است.

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور
در سال‌های دهه هفتاد، مأموران بدنام وزارت اطلاعات که دیگر به لباس «نفوذی» درآمده بودند پس از کسب آموزش‌های لازم برای کشتن و تخریب، به‌صورت گله‌ای روانه عراق شدند. «بیژن رضاوندی» از زمره آنان بود. نامبرده در سال ۷۹ به دلیل هواداری از سازمان در تور وزارت اطلاعات افتاده و دستگیر شد و دژخیمان اطلاعات آخوندی پروسه براندن، به ندامت کشاندن و استخدام را با او رفته و پس از توجیه و آموزش، برای نفوذ در ارتش آزادی‌بخش تحت عنوان هوادار با مأموریت کشتن مجاهدین به عراق اعزام شد که پس از مدتی کشف و به مأموریت خود اعتراف نمود:

بیژن رضاوندی پس از کشف هویت واقعی و مأموریتش، از مناسبات اخراج شد تا دنبال زندگی مطلوب خودش برود ولی با اصرار درخواست کرد که در کنار مجاهدین بماند؛ بعد از حمله آمریکا و نیروهای ائتلاف به عراق و تغییر حاکمیت قبلی عراق که امکان دیدارهای خانوادگی ساکنان اشرف فراهم‌شده بود، وزارت اطلاعات اجیرشدگان خود را نیز در قالب دیدارهای خانوادگی به اشرف فرستاد و از این طریق به بیژن رضاوندی پیام داد که برای اجرای مأموریت‌های جدید به داخل کشور برگردد. بدین ترتیب نامبرده در اسفند ۱۳۸۳ به نزد همان دژخیمانی که او را اعزام کرده بودند، بازگشت.

رضاوندی به‌محض برگشت به زیر حاکمیت آخوندها، نسبت به مأموریت جدید در اشکال جدید توجیه گردید تا با دروغ‌پردازی علیه مناسبات مجاهدین، وظایف محوله خود را اجرا کند. در این رابطه وی با خطی که وزارت اطلاعات داده بود، نقش قربانی را بازی می‌کند تا قربانی اصلی گم و نامعلوم شود. او به‌عنوان صحنه‌گردان انجمن «نجات» رژیم در استان البرز گمارده شد که به دلیل هراس از فاش شدن ماهیت واقعی خود، ابتدا بانام جعلی «رضا» به خانواده‌ها برای انجام وظایفش مراجعه می‌کرد و بعدها فقط با نام «بیژن» به اجرای خطوط وزارت بدنام مبادرت می‌نمود و از نوشتن نام کامل خود، پرهیز می‌کرد.
«
انجمن نجات» توسط وزارت اطلاعات و با استفاده از نفوذی‌ها و مزدوران جدیدالاستخدام برای سوءاستفاده از خانواده‌ها، علیه مجاهدین تأسیس گردید. این مزدوران برای اهداف دجالگرانه اطلاعات آخوندی بکار گرفته شدند. بیژن رضاوندی نیز در راستای خطوط ابلاغ شده وزارت اطلاعات و مأموریت جدیدش در جنگ روانی علیه مجاهدین به تخلیه خانواده‌ها و ملأ هواداران مجاهدین به لحاظ اطلاعاتی می‌پردازد و با تطمیع و تهدید و جذب مشتی اجیرشده تحت پوش خانواده، عناصر لازم به‌منظور پیشبرد خط سرکوب و کشتار مجاهدین را فراهم می‌کند.
وی هم‌اکنون نیز یکی از دست‌اندرکاران دون پایه جمع‌آوری امضا برای طومارهای وزارت بدنام به منظور بازگشایی سیرک جیره‌خواران ولایت در اشرف۳ می‌باشد.
ذیلاً به برخی از وظایف مزدور بیژن رضاوندی اشاره می‌کنیم:

۱. برگزاری نمایش توبه و ندامت در استان البرز با به‌کارگیری مزدوران جدیدالاستخدام

۲. شرکت در فیلم‌های سفارشی رژیم علیه مجاهدین

۳. مراجعه به خانواده مجاهدین برای به‌کارگیری آنان علیه سازمان با تطمیع یا تهدید و آماده کردن مشتی اجیرشده برای سیرک ولایت در اطراف اشرف یا لیبرتی در زمان حضور مجاهدین در عراق

۴. مصاحبه باهدف تأثیرگذاری بر هواداران سازمان در ایران و مخدوش کردن چهره مقاومت در خارج ایران

نگاهی به سوابق مزدور علی بخش آفریدنده (رضا گوران)

عوامل نفوذی، ازماموریت ترور تا شیطان‌سازی برای‌ترور

علی بخش آفریدنده به گواهی اسناد و مدارک و اعترافات خودش، سوژه استخدام وزارت اطلاعات برای نفوذ به درون ارتش آزادی‌بخش ملی ایران با وعده زمین و ماشین وزندگی بوده است.
علی بخش آفریدنده (رضا گوران)، اخیراً روایت خاطرات جعلی خودش را در کتابی به اسم «میان دودنیا» با هدایت وزارت اطلاعات روانه بازار مکاره شیطان سازی علیه مجاهدین کرده تا با اشتراک و همکاری تواب تشنه به خون (مصداقی) و شرکا، اراجیفی را علیه مجاهدین تکرار کند و بعد به‌وسیله برخی دیگر از پادوها و سایت‌های زنجیره‌ای اطلاعات باز تکثیر شود.
نامبرده از سال ۱۳۸۵ به‌طور گسترده توسط وزارت اطلاعات و سایت‌ها و رسانه‌های زنجیره‌ای اطلاعات از قبیل ایران دیدبان، اینترلینک، پژواک، آوا، «پنجره‌ای رو به خانه پدری» مزدور اجاره‌ای (علیرضا نوری زاده)، شعبات مختلف نجات رژیم و شبکه‌های خارج کشوری آخوندها و… برای نشخوار یاوه‌های گشتاپوی آخوندی علیه مجاهدین و مقاومت ایران مصرف‌شده است.
مأموریت آن‌ها هم چیزی جز همان یاوه‌های هزار بار تکرار شده بر اساس خط وزارت اطلاعات برای شیطان‌سازی علیه مجاهدین مبنی بر اینکه مجاهدین خودشان، خودشان را شکنجه می‌کنند و وجود زندان و شکنجه و قتل‌های مشکوک در مجاهدین، نیست.

وزارت اطلاعات مزدور علی بخش آفریدنده (رضا گوران) را در کنار مصداقی، تواب تشنه به خون، در خدمت پیشبرد خط خودش علیه مجاهدین بکار گرفت. مأموریت شیطان‌سازی علیه مقاومت این بار باید در شکل و قالب دیگری در ارتباط با مزدور مصداقی و شرکا پیش می‌رفت. لجن پراکنی علی‌بخش که هم‌اکنون در یک کتاب منتشرشده است مشخصاً سال ۹۳ و ۹۴ به‌تدریج در سایت پژواک وزارت اطلاعات که گرداننده آن مزدور مصداقی است منتشر شد. این نوشته‌ها رسواترین اتهامات و یاوه‌های رژیم و وزارت جعل  

۱۳۹۹ تیر ۳, سه‌شنبه

مصداقی آخوندک کت شلواری و آخرین افاضات برای اطلاعات ملاها - مرجان شورشی


مصداقی شکنجه گر و آخرین افاضات و دم تکان دادن برای اطلاعات آخوندی در خصوص #مرجان شورشی


ازآخوندک کت شلواری مصداقی باید سوال کرد تو وامامت

خبر درگذشت هنرمند مردمی و گرانقدر خانم مرجان بسرعت در سراسر ایران و جهان پیچید و موج بی نظیری از قدرشناسی را در بین همه اقشار بویژه جوانان و هنرمندان و زندانیان سیاسی برانگیخت. موجی که نشان روشنی از همبستگی ملی علیه فاشیسم دینی بود. رژیم آخوندی در مواجهه با این همبستگی ملی از یک سو به تهدید هنرمندان پرداخت و از سوی دیگر دست به انتشار یک نشریه مجاهد جعلی با تصاویر برخی از هنرمندان داخل کشور زد تا آنها را به موضعگیری علیه مجاهدین وادار کند. وزارت بدنام همچنین با توسل به شگردها و دسیسه های لو رفته شماری از سگان هار استخدامی را به صحنه فرستاد تا به نشخوار اراجیف وزارتی علیه خانم مرجان، مبادرت کنند. در زمره این مزدوران فرد کثیف و حقیری بود که بدرستی «تواب تشنه بخون» لقب گرفته است.
وزارتی ها که از تأثیرات انگیزاننده زندگی، مبارزه و درگذشت خانم مرجان در اعماق ذهن و ضمیر مردم ایران و حتی هنرمندانی که به رژیم مدعی است «نان» و «نمک» نظام را خورده اند، وحشت زده شده و به خشم آمده، به مزدور حقیری مانند مصداقی متوسل شده اند تا در بوق «ضد میهن» اظهار لحیه کند که:

«شما فکر کنید در طول هفته گذشته چه ها کردند برای مرجان. به عرش اعلی رساندند. دروغ های عجیب و غریبی راجع به مرجان و سمبل زن شورشی در ایران. فکرش را بکنید».

حقد و کینه و سوزش حاج علوی و جوجه مزدورانش کاملا قابل فهم است والا کیست که نداند خانم مرجان با ۵ دهه کارنامه هنریش و با ۴ دهه ایستادگی و مبارزه در مقابل فاشیسم دینی، از همراهی با مجاهدان در سخت ترین روزهای سال ۶۰ تا پایداری و مقاومت و سرفرازیش در زندان و تا همراهی و همگامی اش با مقاومت ایران و کانونهای شورشی تا آخرین روز زندگی پربارش به عرش اعلی رسیده است. هر کودکی میداند که این میزان ستایش و تجلیل همگانی از خانم مرجان از جانب میلیون ها ایرانی یک هفته ای خلق نشده است.
اما هرزه درایی های این مزدور حقیر از کجا ناشی میشود، نه فراموشی است و نه بیماری این یک ماموریت است آنهم از طرف کسی که همکاری با دشمن و شرکت در گشت و شکار مجاهدان همان زمانی شروع کرده است که خانم مرجان در شکنجه گاههای رژیم آخوندی در مقابل امثال لاجوردی مقاومت میکرد. البته آدمی وقتی در مسیر مزدوری میافتد، وقتی در مسیر خیانت و جنایت می افتد آنقدر بیشرم میشود که حتی در مرگ یک هنرمند نیز سرماموریت حاضر است. این البته طبیعت جلادان و شاگرد جلادان و بچه دژخیمان و جوجه ساواکی ها و اطلاعاتی ها هم در زمان شاه و هم در زمان شیخ است. مگر بسیاری از مجاهدان و مبارزان را در آن سالها از مراسم ازدواج یا مراسم عزا دستگیر نکرده و به شکنجه گاه نبردند و اعدام نکردند. مگر مادر را جلوی بچه شکنجه نکردند و مگر همسر را جلوی همسر مورد تعرض قرار ندادند. تواب تشنه بخون همان رفتارها را در اینجا تکرار میکند. اگر تواب تشنه بخون و بقیه تخم و ترکه های حاج محمود و حاج قاسم مثل می توانستند و زورشان میرسید مراسم تشییع مرجان را در لس آنجلس به هم میزدند و شرکت کنندگان را دستگیر میکردند حالا که نمی توانند باید اراجیف به هم ببافند

معنی بی شرم در لغتنامه دهخدا این است«بی چشم و رو. وقیح. صفیق. پررو. بی آبرو».

چنان دان که بی شرم بسیارگوی
ندارد بنزد کسان آبروی
(
فردوسی)
یکی از ”آخوندکار”های ( بر وزن شاهکار) این مزدور احمق اینست که به ضدمیهن تی وی میگوید:

«فکر کنید یک پول دادند به واشنگتن پست یک آگهی بزرگ دادند تو صفحه آگهی های ترحیم. واشنگتن پست یک صفحه برای ترحیم دارد. یک صفحه پول دادند با عکس مرجان بعد نوشتند خواننده ایرانی که تبدیل شده به سمبل شورشیان».

عجبا! که این مزدور حقیر مدام در بی شرمی سقف میزند. واشنگتن پست، یکی از سه روزنامه اصلی آمریکا، کیهان شریعتمداری و نوچه های حقیر خارج کشوری اش مانند میهن تی وی و مردم تی وی نیست و قوانین و پروسه های خودش را برای بزرگداشت شخصیت های متوفی دارد.

هرکس که مقاله ۲۵ خرداد واشنگتن پست در باره خانم مرجان به قلم «مت شودل» یکی از خبرنگاران این روزنامه را خوانده باشد، از مفاهیم عالی و قلم زیبایی که نویسنده در تنظیم این مقاله به کار گرفته است در می یابد که تا کجا تحت تأثیر شخصیت، جایگاه هنری و شخصت خانم مرجان قرار گرفته است. یک جستجوی ساده در گوگل نشان میدهد که شودل صدها مقاله دیگر در بزرگداشت شخصیت های مهم دنیا نوشته است. او طی ۱۶ سالی که در همین رشته قلم زده است ۳۰ جایزه منطقه ای و ملی خبرنگاری کسب کرده است و کتابی در مورد محمدعلی کلی فقید ، قهرمان سنگین وزن جهان، نوشته است.

این لینک واشنگتن پست توضیح میدهد که دو راه برای انتشار خبر فوت وجود دارد:

۱) چاپ یک «اطلاع فوت» (paid Death Notice) که تقاضا دهندگان در ازاء آن پول پرداخت میکند. برای این کار باید با بخش آگهی روزنامه تماس حاصل شود و اطلاعات مراسم خاکسپاری و زمان و مکان آن هم منتشر میشود.

۲) انتشار «خبر ترحیم» (News Obituary) که خلاصه ای از بیوگرافی شخصیت ها را ارائه میدهد و توسط یک خبرنگار حرفه ای واشنگتن پست نوشته میشود پولی نیست، بلکه خبری است.

خبر فوت خانم مرجان در دسته دوم قرار دارد. در صفحه این خبر کلمه «آگهی» قید نشده بود؛ خبرنگار روزنامه محتویات خبر را خودش تدقیق کرده و هیچ اطلاعاتی در رابطه با روز و محل مراسم خاکسپاری (که ویژگی آگهی پولی است) در آن درج نشده بود. واشنگتن پست در سایت خود صریحا میگوید:

«هیچ مبلغ پولی برای خبر ترحیم نیاز نیست».

درج چنین مقالاتی طبیعتا تابع اهمیت و تاثیرات شخصی است که از دنیا رفته است.

این تنها یک نمونه بود. حالا بددهنی های این مزدور بی سر و بی پا علیه خانم مرجان را قرار بدهید کنار جعل نشریه مجاهد و تهدید هنرمندانی که از این بانوی بزرگوار تجلیل کرده اند، آیا چیزی جز وحشت آخوندهای حاکم و مزدوران خرد و ریزش را از محبوبیت خانم مرجان و همبستگی که حول او شکل گرفت را بازتاب میکند؟

زنده یاد مرجان در خاطرات خود از دوران اسارت بدست رژیم زن ستیز آخوندی میگوید:

«در سلول، زن جوانی را دیدم که اسمش شهین بود .بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت و او را تازه پس از تولد فرزندش از بیمارستان اوین به بند آورده بودند. او می‌گفت همسرش قبل از اعدام خواسته که اسم نوزادشان را به نام خواهرش که در پنج مهر شهید شده بود، سولماز بگذارند. روزی که می‌خواستند شهین را برای اعدام ببرند، پیشانی سولماز کوچک را بوسید. او در خواب بود و در آغوش مادرش درست مثل مجسمه مریم مقدس میکل‌آنژ شده بود. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم؛ صورت‌ام را میان دست‌هایم مخفی کردم تا صدای گریه‌ام را نشنوند. تا این که با دستی که شهین به سرم کشید به خودم آمدم. لحظه‌یی به چهره آرام ولبخند تلخی که به لب داشت خیره شدم. او سولماز را توی بغلم گذاشت و رفت».

اما در همان زمانها تواب تشنه بخون، همین مجاهدین قهرمان را در گشتهای دادستانی در خیابانهای تهران به دام می انداخت و در کشف چاپخانه به برادران شکنجه گر امداد میرساند و در سال ۶۷ نه یک انزجار نامه بلکه بنا به نوشته خودش ۴ انزجار نامه علیه مجاهدین می نویسد و البته متن را هم یادش رفته است!! البته با تردستی و خرمرد رندی تلاش میکند این پرونده سیاه را سفید سازی کند و مثلا در باره برخورد با کمیته مرگ می نویسد:

«نمی‌دانم چی شد که با من به چانه زنی پرداختند. شاید به خاطر «سلام» اولی بود»!!

خانم مرجان درسهای زیادی از ایستادگی و مقاومت را به اینگونه مزدوران و اربابانشان داده است. به همین خاطر هم این مزدوران حق دارند که مثل گرگ تیرخورده به خود بپیچند، بخصوص که این بار پای یک زن سر فراز در میان است و هضم آن برای امثال مصداقی که زن ستیزی آخوندی در تمامی تار و پود وجودشان سرشته شده است، نه مشکل بلکه غیر ممکن است.

 


۱۳۹۹ خرداد ۳۰, جمعه

مصداق بی صداقتی مصداق بیشرفی مصداق شکنجه گری بشناسید مامور گشت های سپاه ایرج #مصداقی

مصداق بی صداقتی مصداق بیشرفی مصداق شکنجه گری بشناسید مامور گشت های سپاه ایرج #مصداقی
بی مناسبت نیست که به او تواب تشنه بخون میگویند 
منفوری که برای ملاها درخارجه دم تکان میدهد و حاضرست آخوندکی در چراگاه سلطنت هم باشد 

منتخبی از مقالات و مشاهدات وافشاگری های هموطنان در خصوص مصداقی شکنجه گر مزدور خارجه نشین اطلاعات ملاها


چرا مجاهدین امروز بزرگترین تهدید [نظام ولایت‌فقیه] هستند؟

برای پاسخ به این چرایی و برای این‌که دریابیم چرا رهبر انقلاب روز ۲۸اردیبهشت [۹۹] بی‌پرده با تمامی دوستاران نظام، زنهار داد که از این دشمن پلید غافل نشوید، لازم است مقداری در کنه اندیشه و دیدگاههای مذهبی و ایدئولوژیک مجاهدین کندوکاو کنیم.

مجاهدین به‌زعم خود به اسلام باور دارند. اما درست رو در روی امام خمینی که بر «انقلاب اسلامی» تأکید دارد، مجاهدین «اسلام انقلابی» را مطرح می‌کنند. این دقیقاً نقطه آغاز فساد و تأثیرات مخرب بعدی مجاهدین در جامعه و در میان نسلهای پی‌درپی جوانان، به‌ویژه در دوران حاضر است.

کافی‌ست به آموزشهای ایدئولوژیک و کتابهای اغفال‌آمیز آنها نگاه کنیم. به‌ویژه به سخنرانی‌های سرکرده آنها، مسعود رجوی. او اسلام مجاهدین را در طیف تکاملی «در چپ مارکسیسم» معرفی می‌کند. رجوی با گستاخی می‌گوید اسلامی که سایرین، از جمله امام خمینی باور دارند در راست مارکسیسم است و سراپا آلوده به اندیشه‌های استثماری است؛ و از همین‌جا نتیجه می‌گیرد: اسلام مجاهدین، اسلام ضداستثماری است.

ای کاش رجوی این تئوریهای فریب خود را در لای سطور کتابهای آموزشی سازمان باقی می‌گذاشت. اما او که از ابتدا شمشیر مقابله با نظام مقدس جمهوری اسلامی را بلند کرده و با گستاخی ادعا می‌کند که ریشه این نظام مردمی را از بن خواهد کند، دقیقاً در پهنه جامعه، با حربه «اسلام انقلابی» خود به شکار جوانان آمده است.

تذکارهای پیاپی امام خمینی و امام خامنه‌ای

امام خمینی تا روزی که در قید حیات پربار خود بود، هفته‌یی نبود که نسبت به خطر نفاق و شخص مسعود رجوی هشدار ندهد. پس از آن نیز، شاهد هستیم که مقام معظم رهبری با ژرف‌اندیشی خاصی که دارند، پیاپی خطر نفاق و گروهک منافقین را گوشزد می‌کنند. ایشان پس از غائله بهمن۹۶ به‌روشنی گفتند که «پیاده‌نظام این غائله منافقین بودند». پس از غائله آبان ۹۸ تأکید کردند: «در یک کشور خبیث (آلبانی) عده‌یی ایرانی وطن‌فروش جمع شدند و نقشه فتنه بنزین را ریختند» و اکنون نیز رهبری با صراحتی بیش از همیشه نسبت به سربازگیری گسترده این دشمن خطرناک و موذی از «جامعه جوان» کشور هشدار می‌دهند.

آخر مگر نمی‌بینیم که چگونه مسعود رجوی پیاپی خطاب به جوانان پیام می‌دهد، از قرآن و نهج‌البلاغه گزیده می‌آورد و به‌قول خودش آموزشهای ایدئولوژیک به «نسل جوان» می‌دهد. اما به آموزش‌هایش نگاه کنید! از تمامی آنها بوی باروت به مشام می‌رسد. از لابلای سطور فریبنده تفسیر قرآنش، قبضه‌های کلاشینکف دیده می‌شود.

آیا اقدامات ما کافیست؟

در مقابل هر چند نیروهای جان بر کف نظام با همت و تلاش به مقابله با این سرانگشتان نفاق، از جان خود مایه می‌گذارند، اما آیا این کافیست؟

این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانه‌روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی، مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده، با انرژی‌گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست؟

 

ایرج مصداقی؛ همچنان مومن‌به آیین توابیت

ایرج مصداقی شناگر خوبی است. آنچنان که در سال ۶۷ در استخر پشت تصویر مصاحبه لاجوردی برای نشان دادن اوضاع مثلا آرام زندان‌ها پس از کشتار ۶۷ “کرال سینه” می‌رفت و امروز هم در آبی که جمهوری اسلامی برای تخریب شخصی افراد ریخته است، به همان سبک شنا می‌کند. او نویسنده خوبی است، آنچنان که سال‌ها کسی نتوانست حتی حدس بزند تصویری که او از خودش در کتاب خاطرات زندانش در مقطع‌های خاص زندان ارائه می‌دهد به شدت دستکاری و روتوش شده است. هرچند به مرور با شناخت واقعی‌تر از فرایند رفتاری او و روشن‌تر شدن برخی حقایق دیگر، خیلی بهتر می‌توان متوجه شد که در مورد بعضی از مسائل زندان تا چه اندازه فریبکاری و تحریف کرده است. مواردی همچون روزهای اول دستگیری اش و دادن اطلاعات و رفتن چند باره با پاسداران برای شناسایی و شکار فعالان سازمان مجاهدین و یا اینکه چرا لاجوردی اول بار او را بالای سر جنازه موسی خیابانی می‌برد و یا در جریان «قیامت» حاج داوود رحمانی در سال ۶۲ چه معامله پنهانی می‌کند که به بند عمومی برمی‌گردد در حالیکه بیشتر بچه‌های همبندش تا ماه‌ها در تابوت می‌مانند ( او در کتابش بدون ذکر تاریخ خروج از قیامت وارد بند عمومی می‌شود. مصداقی چرا مدت زمان ماندن در قیامت را بیان نمی کند درحالیکه تاریخ دقیق و جزییات همه چیز را می‌گوید چرا به خود که می‌رسد کلی گویی می‌کند.) و یا در جریان قتل عام ۶۷ که با زرنگی نجات خودش را به حساب هوشیاری و زیرکی اش می گذارد، گویا آنها که مرگ را انتخاب کردند ساده اندیش و یا احساساتی بوده اند.
مصداقی مفتش ماهری است آنچنان که از بازجویانش یاد گرفته چگونه با آسمان ریسمان بافتن افراد را تخریب کند. مصداقی اخیرا به سبک و سیاق اخبار ۲۰:۳۰ جمهوری اسلامی، عکسی از من را منتشر کرده که من هیچ‌وقت این عکس را به صورت عمومی در صفحه‌ام نگذاشته ام و با ورود به حریم شخصی و تمسخر این عکس، اتهامات خود را به صورت ردیفی علیه من صادر و بر حسب عادتی که سال‌هاست از زندان اوین به آن خو کرده، شروع به تخریب شخصیتی من می‌کند. او در اول مطلب اتهامی‌اش می‌نویسد:
مینو همیلی نوچه و حقوق‌بگیر شادی امین و شادی صدر و عضو سازمان ضد جاسوسی تک نفره «تندر» که کارش پاپوش‌دوزی برای پناهجویان و زندانیان سیاسی سابق بوده،‌ این بار به خدمت فرقه پلید رجوی درآمده است. ”
با همین یک پاراگراف باید به ادبیات جمهوری اسلامی زده و بازجوگونه مصداقی پی برد. من در هیچ زمانی عضو سازمان‌هایی که تحت مدیریت شادی امین و شادی صدر بودند نبودم تا از آن‌ها حقوق دریافت کنم. سازمان تندر تک نفره نیست و به علاوه کارنامه سیاسی من به عنوان عضو سابق کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری-حکمتیست و عضو سابق حزب کمونیست کارگری-حکمتیست- خط رسمی، مشخص است و سابقه عضویت در سازمان مجاهدین را هم ندارم. اگر بازجوی جمهوری اسلامی هم این اتهام را به من بزند، به همین سبک و کوتاه پاسخ خواهم داد.
اما مصداقی در یادداشتش به این قناعت نمی‌کند. او می‌تواند با یک جستجوی ساده در اینترنت به همین پاسخ‌های من برسد. او برای به کرسی نشاندن ادعای خود به تمسخر عکس خصوصی من می‌پردازد. کاری که بازجوهای مرد در بازجویی با پایین کشاندن ناگهانی چادر و روسری ما زندانیان زن انجام می‌دادند. راستش بر مصداقی، که استاد شناگرش لاجوردی بوده حرجی نیست. او به اتهام زدن و تخریب کردن عادت کرده، حتی اگر پای جانش وسط نباشد. همانند گربه‌ای که حتی اگر خاک را با فضولاتش کثیف نکند، باز بر حسب عادت پاهایش را به عقب تکان می‌دهد و به آنجا خاک می‌پاشد. اما قطعا به پامنبرنشینان مصداقی که این اتهامات سرتاپا کذب را با لایک زدن‌شان تایید کردند، حرجی هست.
تمام جرم من این است که از زهره شفایی همبندی سابقم که پدر، مادر، خواهر و دو برادرش که در ارتباط باسازمان مجاهدین خلق ایران، اعدام و جانباخته اند و خودم شاهد مقاومت‌هایش بودم دفاع کردم. حالا آقای مصداقی به چه دلیل خوشش نیامده شاید پای داستانی شبیه به فاطمه کزازی در میان باشد و مصداقی به شیوه خودش لو دادن و دست داشتن در اعدام این زندانی را انکار می‌کند. به هر حال قضاوت را بر عهده خوانندگان خواهم گذاشت.

مینو همیلی



شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم – از اکبر صمدی، اشرف۳

نگاهی به سوابق مصداقی در زندان…!

شناخت من از ایرج مصداقی برمی‌گردد به سال ۶۵ در بند ۲ زندان گوهردشت. در آن زمان من ۲۰ ساله بودم و پنجمین سال زندانم را پشت سر می‌گذاشتم. من در اول مرداد سال ۱۳۶۰ یک‌روز پیش‌از انتخابات فرمایشی رژیم، در تور گسترده پاسداران، در بلوار کشاورز تهران، به همراه ۵۳ تن از هواداران سازمان دستگیر شدم. گروه ما بعدها در زندان به گروه ۵۴ نفره معروف شد. آخر درآن‌زمان حتی به‌نسبت بی‌قانونی‌های امروز، هیچ قاعده و قانونی حاکم نبود، پاسداران با بستن سروته خیابان‌ها، جوانان را از روی نحوه لباس پوشیدن، دستگیر کرده و وای به‌حال کسی که در جیبش چند دوریالی پیدا می‌کردند (۲)…!
البته آن‌روزها آن‌قدر تعداد دستگیری‌ها زیاد بود که هیچ‌جایی در زندان اوین نبود. حتی محل استقرار نگهبانان زندان اوین، مملو از دستگیری‌ها بود. این درحالی بود که رژیم در ماه‌های تیر تا مهر، بیشترین اعدام‌ها را انجام داد و هرشب بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ تن تیرباران می‌شدند؛ اما نه‌تنها تعداد زندانیان کم نمی‌شد بلکه هرروز به‌تعداد آنان افزوده می‌شد.
ما را مستقیم به زندان قزلحصار که همه زندانیان پروسه بازجویی و دادگاه‌شان تمام شده و حکم داشتند، بردند. ما تا روز ۵ مهر به‌مدت دو ماه در قزلحصار بودیم. روز ۵ مهر به زندان اوین منتقل شدیم. روزی‌که تهران در آتش و خون بود! در بهمن‌ماه در سن پانزده‌سالگی به دادگاه رفته و درحالی‌که هیچ‌جرمی جز هواداری از سازمان نداشتم به ده سال زندان محکوم شدم و پس از مدتی به بند ۴ واحد ۱ زندان قزلحصار رفتم. در فروردین سال ۶۵ به همراه گروهی از هم‌بندی‌ها، به زندان گوهردشت منتقل شدم.
در همین دوران بود که مصداقی را از بند دیگری، به بند ما آوردند. جمع ما هیچ شناختی از او نداشت. تنها کسی که او را می‌شناخت مجاهد شهید موسی حیدرزاده بود که پیش‌ازاین با مصداقی در یک بند بود. موسی در بند سابق، از ندامت و مصاحبه مصداقی علیه سازمان، مطلع بود. علت مصاحبه، این بود که مصداقی در سلول انفرادی درهم‌شکسته و برای خلاصی از فشار سلول انفرادی، شرط زندانبان برای خروج از انفرادی که مصاحبه علیه سازمان بود را پذیرفت. موسی می‌گفت که او قابل‌اعتماد نیست چراکه زیرفشار کم می‌آورد. این یک تحلیل نبود بلکه مبتنی بر واقعیتی بود که موسی به‌چشم دیده بود.

همه زندانیان دهه شصت به‌خوبی به یاد دارند که بین آبان ۱۳۶۱ تا تابستان ۱۳۶۳ که به دوران فشار یا دربسته (۳) در زندان قزلحصار معروف شد و بندهای عمومی به بندهای مجرد تبدیل و همه امکانات قطع شد؛ تعداد بسیاری را به سلول‌های انفرادی گوهردشت و یا «قیامت» (۴) منتقل کردند که شرط خروجشان از سلول انفرادی یا قبر، قبول مصاحبه بود، باوجود مقاومت عمومی که وجود داشت، ایرج مصداقی در این مرحله هم کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد.